گذر زیستاری ایران و ایرانی به توسعهیافتگی
تعداد بازدید : 0
حل مسالمتآمیز 11 بحران
نویسنده : محمدجواد استادی – مصطفی غفاری
پاسخ دکتر حسین سیفزاده
به پرسشهای گفتمان الگو
سیدحسین سیفزاده استاد بازنشسته دانشگاه تهران و استاد نیمهوقت کالج راکویل آمریکا، فوق دکترای علوم سیاسی از دانشگاه هاروارد و متخصص در زمینه روابط بینالملل است. او آثار تالیفی و ترجمهای فراوانی در این قلمرو دارد که برخی از آنها در انتظار مجوز چاپ در ایران هستند و برخی دیگر مانند کتاب «نوسازی، توسعه و دگرگونی سیاسی» -که به بررسی 15 مدل بدیل و رقیب در حوزه توسعه و دگرگونی سیاسی میپردازد- از بهترین متون تخصصی برای دانشجویان و دانشپژوهان علوم سیاسی بهشمار میروند.
وی دعوت ما برای گفتوگو پیرامون مفهوم توسعه و مدل ایرانی آن را پذیرفته و با حوصله و دقت فراوان پرسشهای ما را به شکل مکتوب پاسخ گفته است. پاسخهایی که به گفته او، حاصل عمر و مطالعات و تحقیقات 45 ساله است و برای پیشرفت ایران نوشته شده، نه برای دعوای سیاسی و جدل جناحی که وی آن را «مانع توسعه میهن» میداند.
دیدگاههای سیفزاده در اینجا در دو بخش ارائه شده است. در بخش اول او مفصلاً و با ذکر مصادیق و شواهد دینی، تاریخی و ادبی توضیح میدهد که قبول و رعایت کرامت ذاتی و غیرقابل خدشه انسانها، چگونه میتواند و باید مهمترین مبنا در نگاه ما نسبت به توسعه باشد که لازمه آن نیز فراتر رفتن از سه رویکرد سنتی، بنیادگرا و احیاگرانه به مقولاتی مانند دین است. بر این مبنا سیفزاده در بخش دوم حل مسالمتآمیز 11 بحران را برای گذار ایران به توسعهیافتگی پیشنهاد میکند اما پیش از آن مفهوم توسعه بومی و همچنین مفهوم پیشرفت (به جای توسعه) را به چالش میکشد.
توسعه سیاسی در منظومه کلی توسعه یک کشور چه جایگاهی دارد؟
اولاً «با تلاش جانکاه بیش از یک قرن ایرانیان، میتوان به دشواری به ایجاد توسعه پرداخت. افرادی از عباس میرزا تا مستشارالدوله، تیمورتاش و تقیزاده، بهار و فروغی در زمان پهلوی اول تا قوام و مصدق تا هویدا در دوران پهلوی دوم و کسانی در جمهوری اسلامی، همت، تلاش و حیثیت خود را در این راه وقف کردند، تا به کلام حافظ دریابند:
الا یا ایها لساقی ادر کاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
یا با ندای عشقی در زمان پهلوی، سزای این چنینی بینند:
به جرم آنکه هواخواه ملت و وطنم
گهی شکنجه نصیبم، گهی قفس وطنم
با تعهد اخلاقی به اعتلای میهن و هممیهنان، میتوان بحث را با ابهامزدایی از تعریف «مفهوم نامناسب توسعه» آغاز کرد. توسعه سیاسی در واقع مفهوم جاافتاده غلطی است برای شکوفایی (Development) و از «در بسته بودن در آمدن».برای اینکه در دام بازی لفظی نمانیم، بیشتر به «معنای زیستاری» این مفهوم میپردازیم.
ثانیاً شما مفهوم توسعه سیاسی را به کشور پیوند دادید. اگر توسعهیافتگی به مفهوم مدرن آن در نظر باشد، آنگاه کشور محلی جغرافیایی است که مفهوم حاکمیت انسانی تجلی زیستار توسعهیافتگی است که برای پیاده شدن در مرزهای جغرافیائی خاصی به نام کشور محقق میشود. توسعهیافتگی به معنای مدرن به کشور قداستی قانونی میدهد که از تعرض هر قدرت برتری در امان ماند. همانند حوزه حراست از زندگی مومنان در جامعه دینی، کشتهشدگان در راه استقلال کشور را شهید مینامند. دستیابی به میزانی از توسعه حتی موجب شده تا مانند همه دنیای توسعهیافته، کشتهشدگان غیر مسلمان جنگ تحمیلی نیز به زینت مفهوم مقدس شهید آراسته شوند.
اما کشور و سرزمین معطوف به حاکمیت اگر با دو مفهوم «ملت» (مردم دارای حاکمیت: ملت در مفهوم جمعی و شهروند در مفهوم فردی) و «حکومت» (مدیریت مسئول اعمال حاکمیت ملت) همراه شود، آنگاه مفهوم مبتنی بر قرارداد ملت-دولت (Nation-state) درست میشود. با عنایت به اینکه در ایران، فعالان سیاسی به قوه مجریه، دولت میگویند و به بالاترین مقام دولتی لقب حاکمیت را میدهند و گروهی از آنان ملت را با امت و یا با طبقه و یا با قومیت اشتباه میگیرند، پس فاصله زیستاری ما با زیستار توسعهیافتگی مدرن آشکار میشود.
با توضیح فوق، مفهوم ملت چون دارنده امتیاز برای اعمال حاکمیت انسانهای به همپیوستهای است که طبق قرارداد قانون اساسی سرنوشت خود را مشترک دیدهاند، پس به درجه برجستگی بین دو مفهوم حکومت و کشور در تعریف از دولت (state) میرسد و حاکمیت تجلی اراده اوست. این وضعیت زیستاری را من «زیستار فردیت» میدانم. زیستار فردیت زیستاری است توام با بیهمتایی فردی در جمع، اما نه به صورت فردگرای لیبرالی و نه به صورت ذوبشدگی جمعگرا و قبیلگی. فردیت فرد در درون کشور و یا در فضای جمعی به لقب «شهروندی» مزین است و فردیت کشور در جامعه بینالمللی به «دستاوردها و جایگاه»ش در عرصه جهانی. سوئد و آمریکا امروزه از دو منظر به بیهمتایی در جامعه جهانی رسیدهاند. این بیهمتائی ناشی از مبانی فرهنگی کشور است که به هر دوی آنها قدرت نمادین داده است. در حالی که هم ژاپن لیبرال سیاسی ـ اقتصادی (و عقبافتاده فرهنگی ـ اجتماعی) هم چین صرفاً مولد اقتصادی از این قدرت نمادین در جامعه بینالمللی محرومند.
با چنین توضیحی، اگر ایرانیان با این نگاه توسعهای و مدرن به زیستار خود فکر کنند و بخواهند در دو سطح خارجی و داخلی بر سرنوشت خود حاکمیت پیدا کنند، آنگاه تلاشی رندانه، مدبرانه و مقتضیاندیشانه لازم است. باید به عنوان ملت ـ دولت مدرن با تکیه بر ابزارهای قدرت مدنی (نظامی، اقتصادی، فنی، ارتباطی) و فرهنگی (نمادین) فضای زیستاری دموکراتیک در داخل را تقویت و بیهمتایی جهانوطنی و فردیت شهروندان در سطح جهانی و تعهد ملی آنان در شکوفا کردن خود را تأمین کنند.
چنانکه گفته شد تحقق همتایی و فردیت نیازمند شهروندی در نهاد ملت-دولت است. ملت یعنی گروهی همسرنوشت که برای تحقق حاکمیت انسانی بر سرنوشت خود دولت (state) را به عنوان کارخانه تولید قدرت درست میکند. «تأسیس دولت با قرارداد» نشان از آن دارد که کارویژه دولت، حاکمیت انسانی است و لذا معادل جوامع با نظم اولیهای چون قومیت نیست.
در فضای مدرنیستی ایران، متاسفانه دین را هم از مصادیق نظم اولیهای چون قومیت و جنسیت میدانند. متاسفیم که گروهی با موروثی-تحمیلی نمودن دین، دین را نیز به داخل حوزه جوامع نظم اولیهای فرستادهاند. اما بر خلاف این تصور رایج، روشنفکران متدین بعضاً مدعیاند که با تزکیه و تعلیم مستمر (یزکیهم و یعلمهم) میتوان به خواست وصول به صراط استقامت (فقدان شکنندگی در مقابل چالشهای بیرونی و فقدان چالشهای ناشی از درون و روان) دست یافت. اولاً آنان دین را راهی انتخاب شده فرض میکنند. ثانیاً این انتخاب متضمن حکمتی است رندانه یا مقتضیاندیشانه. ثالثاً این حکمت هم حاوی علم راهجو به معنای مدرن برای حاکمیت بر سرنوشت خود است و هم معطوف به لطافت وحی. بنابراین دین راهی استقامتساز (صراط مستقیم) است. با قرار گرفتن در این راه استقامتساز، انسان به کفایت ولائی خدای بیهمتا مجهز میشود (کفواً احد) و در تحقق نفی سبیل سلطهگران قادر. این تقدیرسازی را روشنفکران متدین منبعث از برداشتشان از آیه زیر میدانند: انسان خواهد توانست زمین و آسمان را به تسخیر خود درآورد (سخر لکم ما فی السموات و الارض). یادآور میشود که روشنفکران متدین علم را به تنهایی کافی ندیده و همانند وبر از زیستار کالوین روایتی به دست میدهند، اعتقاد وحیانی در ایجاد صراط استقامت آن نقش مهمی ایفاء میکند.
روشنفکران متدین در تأیید حاکمیت انسان بر سرنوشت خود، به آیه زیر نیز استناد میکنند: پرستندگان مصالحهگر وارث زمین شوند (ان الارض یرثها عبادی الصالحون) و این خاص گروه محدود نخبگان نیست، بلکه متضمن دربرگیری افرادی است که قبلاً مستضعف بودهاند: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین) و این وارث بودن با جهاد فکری-ایمانی به دست میآید: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.
بر خلاف استناد سنتیها، احیاءگرایان و بنیادگرایان به روایت عربقلمان فیلسوف و فقیه، روشنفکران متدین به روایت بسیاری از نغزپردازان فارسگوی ایرانی استناد میکنند. آنان روایت نغزپردازان فارسیگوی را حاوی استعداد برای روایتی حداقل برساختهگرا برای ایران میدانند.
به رغم فضای زیستاری مقتضیاندیشانه خود، آنان به ابیاتی از سعدی اشاره میکنند که گاه بیش از حافظ به موقعیت زیستاری رندانه انسان مسلمان آگاهی نشان میدهد. در موردی همو در نقطهای کاملاً پیچیدهتر از مولوی هم میشود. مولوی وحدتگرایی را موقعیت زیستاری ممکن برای انسان میداند:
بار دیگر از ملک پرّان شوم
و آنچه در وهم ناید آن شوم
سعدی هم همین نگاه فرافرشتهای مولوی را دارد. او ایستگاه زیستاری فرشتگان با موجودیت بسیط را بسنده نمیداند، هرچند ممکن است مطلوب فلاسفه و فقها باشد.
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی/ که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
با این تعاریف، از منظر نغزپرداز فقیهی جامعهشناس (سعدی) شخصیت انسانی در جایگاهی رفیع قرار میگیرد.
همسو با این نگاه به انسان، نقطه گرهی کانونی اینهمه بحث این است که حکومت «خدمتگزار شهروندان» باشد و نه زمامدار آنها و دولت «کارخانهای برای توانبخشی به انسان» باشد، تا بر سرنوشت خود حاکم شوند: دولت نهادی ابزاری است برای خدمت به ملت و نه خدمت ملت به دولت. ترکیب مفهوم ملت-دولت و شکل ارائه آن هم از تقدم تاریخی و هم از تقدم منطقی ملت به دولت حکایت دارد. ملت و شهروندان دارای حاکمیت هستند. شخصیت شهروندی حصن حصینی است که دولت حق ندارد به نام امنیت و حتی اخلاق به آن تعرض کند.
در خصوص تفاوت دولت با مسجد، روشنفکران دینی به روایت حُکمیهای از امام اول شیعیان به مالک اشتر استناد میکنند. در کلام آنان، وظیفه دولت رفع نیازمدنیِ مسلمان و نامسلمان به یک وجه است: «مهربانی به مردم و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود بساز. چونان حیوانی درنده مباش که خوردنشان را غنیمتشماری، زیرا آنان دو گروهاند: یا همفکر و همعقیده و همکیشان تو هستند یا اگر همعقیده با تو نیستند اما انسان و در آفرینش با تو یکی هستند... خداوند خواسته تا تو کار مردم را راه بیاندازی، تو را با این شیوه آزمایش میکند.»
روشنفکران متدین معتقدند که این دستورالعمل سیاسی برای مسلمان امامیه واجبالاتباع است. اگر تعبیر روشنفکران متدین مقبول افتد، آنگاه قاعدتاً نباید بتوان اعتقاد یا عدم اعتقاد به خدا را مبنای تبعیض در حقوق شهروندی چون استخدام، تحصیل و یا خدماترسانی قرار داد.
این «مفهومسازی» روشنفکران متدین نشان میدهد که شهروند کسی است که با مشارکت در جامعه مدنی از توانی برخوردار میشود که اجازه نمیدهد تا حکومت به نام دولت و امنیت ملی به حوزههای زندگی شهروندیش تجاوز کند. بلکه دولت برای حاکم کردن شهروندان بر سرنوشت خودشان است.
این کارکرد را سه گروه «سنتیها» و «احیاءگراها» و «بنیادگراها» نمیپذیرند. در نگاه هر سه گروه فوق، دولت ساختار (و نه نهادی انسانی) است و آنهم برای بستن پای شهروند به عقل کلامی افلاطونی-ارسطوئیِ سنتیها و احیاءگراها، یا با خوف و رجاء (به جای تبذیر و انذار) توسط نقرهفامان بنیادگراها.
برخلاف مفاد قانون اساسی مورد نظر سنتیها، احیاءگرها و بنیادگراها، روشنفکران متدین قرارداد ملی (قانون اساسی) مدرن را قراردادی مصالحهگرا بین شهروندان میداند. به علاوه، این قرارداد توافقی است برای تعیین حدود وظائف محدود حکمروایان جهت داوری مسئولانه بین شهروندان و نه فرمانروایی آنها. درج مطالبی چون حق آزادی در بیان، اجتماعات، اعتراض، تشکیل حزب و امثال آنها برای تقویت جامعه مدنی در مقابل خطر زیادهروی حکومتهاست. در واقع جامعه مدنی «بنیان مرصوص» است برای جلوگیری از تهاجم غول بیشاخ و دم (Leviathan) دولت. با این تعبیر، کارویژه دولت با کارویژه مسجد و اقتدارِ مرجعیت افتائیAuthority) ) روحانیون فرق میکند. کارویژه مسجد و مرجعیت (کارآمدی و مقبولیت اخلاقی) روحانیون رسیدن به راسخیت علمی است، جهت زدودن «زیغ» از قلب مومنان برای رسیدن به شهود حاکمیت الهی، با فهم تمایز محکمات از متشابهات قرآنی. در مقابل، کارویژه دولت رسیدن به مرجعیت (کارآمدی و مقبولیت دموکراتیک) برای محقق کردن حاکمیت شهروندان است.
برخلاف ادعای فعالان سیاسی بنیادگرا و سکیولاریست، متدینان روشنفکر تحقق حاکمیت الهی را نیازمند نه نهاد دولت میبینند و نه زور نظامی، بلکه فهم حاکمیت الهی نیازمند قبول خلقت و مجاهده برای رسیدن به شهود است. پس توجه شود که اگر حزب متدینان روشنفکر در نوشتن قانون اساسی مدنی نقش داشته باشند، آنها نیز هدفشان تضمین حاکمیت انسانی و حقوق شهروندی خواهد بود. اما علاوه بر صرف حقوق مصرح در قانون، آنان کرامت انسانی نیز را نیز برجسته میکنند. چنان که گفته شد، در جهت تحقق کرامت انسانی، آنگاه به حکم دین، خانه و محلهای متبرک «بَست» اعلان خواهد شد.
موضوع کرامت انسانی و تأمین بستنشینی نشان از خشونتگریزی و نفی اولویت مجازات نسبت به عفو و رحمانیت است. منظور این است که اگر کسی جرمی انجام دهد و به خانه شخصی و یا مکان متبرکی پناه برد، کرامت او و عظمت عفو و رحمانیت ایجاب میکند تا نتوان اصلی را در قانون اساسی تعبیه کرد که به قاضی اجازه ورود قهری به خانه را بدهد. کرامت انسانی حتی خود انسان را برای تصویب مصوبهای برای این موافقت مجاز نمیدارد. گویا فقط به اقتضای سِلم و صلح است که میتوان وارد خانه شخصی و یا مکان متبرک شد و نه برای دستگیری و هر عمل قاهرانه. خانه و مکان متبرک مکان سِلم است و نه قاهریت: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیوتًا غَیرَ بُیوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِکُمْ خَیرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. این برداشت در حصن خانه را روشنفکران متدین به داستان سمرة بن جندب مستند میکنند.
داستان از این قرار است: سمرة ابن جندب درخت خرمایى در باغستان مردى از انصار داشت. خانه انصارى در ابتداى باغ بود و سمرة هرگاه مىخواست وارد باغ شود، بدون اجازه کنار درخت خرمایش مىرفت. انصارى تقاضا کرد هر وقت میل دارى داخل شوى اجازه بگیر. سمره به حرف او ترتیب اثرى نداد و بدون اجازه وارد مىگردید. انصارى شکایت به حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم) برد و جریان را عرض کرد. ایشان از پى سمرة فرستادند. او را از شکایت انصارى آگاه و دستور دادند هر وقت مىخواهى داخل شوى اذن بگیر. سمره امتناع ورزید. آن جناب فرمود در این صورت پس بفروش. با قیمت زیادى تقاضاى فروش کردند اما او راضى نمىشد. همینطور مرتب قیمت را بالا مىبردند و نمىپذیرفت تا اینکه فرمودند در مقابل این درخت درختى در بهشت برایت ضامن مىشوم. از واگذار کردن درخت ابا کرد. فقال رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) للانصارى: اذهب فاقلعها و ارم بها الیه فانه لاضرر و لاضرار فى الاسلام. پیغمبر فرمود برو درخت را بکن و بینداز پیشش؛ در اسلام زیان نیست و زیان رساندن هم وجود ندارد.
اگر این روایت روشنفکران متدین در خصوص کرامت انسانی و حصن حصین خانه پذیرفته شود، آنگاه دینداری مجهز به حکمتی رندانه یا مقتضیاندیشانه میشود که حقوق بشر در آن برجسته مینماید. این روایت روشنفکران متدین مورد قبول نویسندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی نیست. این در حالی است که گاه دو دسته از ملزومات نگاه لیبرالی (امکان ورود به خانه با اجازه قاضی) و توتالیتر (ذوبشدگی تبعه در جمع به وجهی که نه در بیرون در کنف حمایت قوانین حقوق بشری است و نه در خلوت) مطلوب شمرده میشود.
اگر روایت روشنفکران متدین پذیرفته شود، آنگاه نه تنها کاربرد مفهوم چوپان و گله برای رابطه بین شهریار و شهروند نفی میشود، بلکه مفاهیم «رعیت» و «تبعه» را نیز توهینی به اندیشگی و کرامتِ به فردیت رسیده محسوب خواهد گشت. با تعبیر مدرن، نگاه سنتی فردی چون فردوسی بزرگوار به ایران نیز به دو لحاظ زیر سؤال میرود: اول اینکه در این فضای زیستاری «چو ایرانی نباشد ایران مباد» (تقدم منطقی و تاریخی شهروند بر ملت) برجستگی مییابد، نه آن طوری که فردوسی میگفت: «چو ایران نباشد تن من مباد» (تقدم ملت و نه دولت بر شهروند).
انسان مقدس است و نه نهاد. نهاد اگر در خدمت حاکمیت انسانی باشد، به اقتضای خدمتگزاریش به شهروند ارزش پیدا میکند. ثانیاً، نهاد دولت برساختهای ناشی از قرارداد ملت است. حاکمیت ملت عامل شکلگیری جامعه سیاسی است و نه تمایلات حیوانی برای جهانگشایی و قاپزنی خارجی و یا سلطه مشرکانه چوپان بر گله و فرمانروا بر فرمانبردار در داخل.
مشاهده میفرمائید که فضای متنی (همپنداری یا انفسی و همروزگاری یا آفاقی) ما نیازمند تغییری اساسی برای فرا رفتن از فضائی است که با انقلاب اجتماعی بسیج کردن تودهها به صورت رویاگرایانه درست میشود. به عکس راه حلی مدبرانه است که به قول نخبگان مسلمان به «نفی سبیل» میانجامد. نفی سبیل فقط خارجی نیست، بلکه داخلی هم هست. مفاهیم رعیت (که به اعتبار ارباب ارزش مییابد) و یا تبعه که (به اقتضای تبعیت از قدرتمداران ارزش مییابد) به شهروندی تبدیل میشود که از دولت به مثابه ابزاری «قیف-پمپی» استفاده میکند: قیف جریان تند تحولات جهانی را محافظهکارانه رقیق میکند تا شهروند فرونپاشد و پمپ در خدمت اشاعه دستاوردهای شهروندِ به فردیت رسیده به سطح جهانی میشود. فردیت در این فضا بسیار مهم میشود.
لازم به توضیح است که در نگاه مسلمانی که به یزکیهم و یعلمهم انفسی برای روز آمد شدن در جهت تسخیر زمین و آسمان (نه سلطه بر دیگران) و وارث شدن زمین است، علم به معنای مدرن آن آزادیبخش و لیبرالیستی است نسبت به شکنندگی از بیرون؛ و وحی رهاییبخش از شکنندگی از درون (Freedom). این چیزی نیست که مطلوب قرائتهای سنتیهای مقلدکننده و قرائت بنیادگراهای ذوبکننده باشد.
به کلامی زیستاری، مفاهیم توسعه در سه فضا و روایت زیستاری/گفتمان سنتی، مدرن و پسامدرن با هم فرق میکند. میبینید که مفاهیم نحوی هم در هر فضای متنی متفاوت است. پس اجازه بدهید اول چند مفهوم روایت، گفتمان و زیستار را توضیح دهم، تا نگاهها به توسعه را بتوان مطرح کرد:
روایت مورد نظر روشنفکران متدین نگاهی است کاملاً توأم با تواضع اخلاقی-علمی. در این روایت، آنان نیز مانند سنتیها، احیاءگراها و بنیادگراها، گاه به آیات مشابهی استناد میکنند. از جمله، آیات کریم زیر مورد استفاده هر چهار جریان بوده است: انا لله و انا الیه راجعون: ما از خدای واجد خصلت بینهایت نشئت گرفته و به سوی آن مرجع بینهایت رجعت میکنیم و حرکت عاشقانه به سوی این حقیقت علیالاطلاق (هالک الا وجهه) داریم. اما تفاسیر روشنفکرانه مقبول سه زیستار دیگر نیست. سه زیستار بدیل برای زیستار روشنفکران متدین، بازگشت مای انضمامی انسان به آن علی الاطلاق بینهایت الهی را تسلیم به مطلق و مراجع در آن ممکن میدانند. کانه، فیه راجعون بوده است.
در نظر روشنفکران متدین، جایگزینی برداشت مطلقگرا به جای علی الاطلاق برای خدای متعال، هم از لحاظ فلسفی جا را برای حاکمیت انسانی تنگ میکنند، هم از لحاظشناختی برای تزکیه و تعلیم مستمر و هم برای روشهای منطقگریز
هیچ آداب و ترتیبی مجوی / هرچه میخواهد دل تنگت بگوی
و هم برای تنوع ارزشها و قبول وجود صراطهای استقامت گوناگون واقعی که امیددهنده ورود به صراط مستقیم حقیقی است. به ادعای روشنفکران متدین، سنتیها، بنیادگرایان و احیاءگرایان جملگی با جایگزینی مطلقگرایی به جای هستی علیالاطلاق و بینهایت واجبالوجود، قرائت خود از وحی را به جای وحی مینشانند و تخطی از آن را تخطی از نعمات ناشی از وحی. علت این است که آنان ضرورت یقین به صحت وحی را تجلی رسیدن به حقیقت میدانند.
جایگزینی خوانش و «روایت» به جای «حکم» در نگاه سنتیها حاکی از آن است که انسان میتواند به سویی برود و در جهت حق باشد، اما چون حقیقت خصلتی بینهایت دارد، رسیدن انسان به آن ممکن نیست. در مقابل سنتیها، بنیادگرایان و احیاءگرایان، عرفایی چون مولانا این ناتوانی عارفانه را میفهمد، ولی با فدا کردن کثرت موجود، به نفع حقیقت واجب الوجود رأی میدهد:
بار دیگر از ملک پران شوم
وانچه در فهم ناید آن شوم
حافظ اگرچه در اکثر اوقات نگاهی دارد که متضمن کثرت ناشی از وحدت و هالک به سوی وحدت است، اما گاه در این دام وحدتگرایی افتاده و میسراید:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم
بیا و هستی حافظ از میان بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
اما همین حافظ با آگاهی یافتن از وجود تناقض بین دو فضای متنی متجلی در بینهایت و باقی از یکسو با جسم محدود و فانی از سوی دیگر دچار محنت شده و عزم رهایی خود از کمین این تناقض را چنین بیان میکند:
بر سر آنم که گر ز دست بر آید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
اما خیام بیپردهتر از حافظ سخن میگوید و برخلاف مولوی، ناتوانی رسیدن به حقیقت را درک میکند. به جای وحدتگرایی و فدا کردن یکی برای دیگری، او از تناقض بین حقیقتجویی انسان و ناتوانی او در رسیدن به حقیقت به مصالحهای مشفقانه میرسد که حافظ آن را رندانه میداند:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست در پس پرده گفتوگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تومانی و نه من
در مقالی دیگر نیز میسراید:
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
اما خیام با فرا رفتن از تقسیمات زمانی-تاریخی نسبت به دنیا و آخرت، به جایگاه فرانظری زیستار رندانه رسیده و میگوید:
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا میناب و انگبین خواهد بود
گر ما مِی و معشوقه گزیدیم چه باک؟
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
حافظ موضوع تجمیع بین دنیا و آخرت انسان در نگاه خیام را در حوزه روابط انسانی مطرح کرده و میسراید:
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابروی است کافرکیش
....
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانهای به کف آور ز گنج قارون بیش
این تعبیر حافظ برای توسعه سیاسی در دو فضای مدرن و پسامدرن مناسب است و زمینه را برای نفی سبیل (بخوانید حاکمیت انسانی در دیدگاه مدرن، نه حاکمیت اشراف به نام حاکمیت الهی یا الههها) فراهم میکند. حافظ در این غزل خود نشان میدهد که وابستگی به دیگران موجب ذلت است. برای ایجاد وابستگی متقابل اجتماعی یا سیاسی و یا بینالمللی، هم استغنای عرفانی و آزادگی (freedom) لازم است و هم استغنای لیبرالی (liberty). بنا به تغییرات آفاقی، انسانها نیازمند تغییرات انفسی هم برای رسیدن به جایگاه نفی سبیل هستند. اگر چنین تعبیری درست باشد، پس رویکرد یقینآوری دین نباید موجب جزمیت یقینی نسبت به رویکردی سنتی شود. مسلمانان به رویکرد دنیا و آخرتساز اسلام یقین دارند، اما برخلاف رویکردهای سنتی، بنیادگرا و احیاءگر، هیچ رویکرد اجتهادی متضمن پندار نفس یقینی نیست. به کلام سیاسی، کسی که حکومت کند، وجاهت و حقانیت خود را از دست میدهد.
مدرنها با پائین آوردن موضوع توسعه از سطح انتزاعی-انفسی به انضمامی-آفاقی، سعی دارند یقین پوزیتیویستی نسبت به توسعه را جایگزین یقین انتزاعی-انفسی سنتی، بنیادگرا و احیاءگر کنند. به کلامی دیگر، آنان مایلند جلوه کارآمدی و مقبولیت دموکراتیک را جایگزین مشروعیت نمایند. این در حالی است که چه بسا پیشگویی مارکس محقق شود و خود دولت مضمحل شود. اگر دید سنتی، بنیادگرا، احیاءگر انفس ثابتی (چون طلا، نقره و مس) را مفروض میگرفت و بدون توجه به آفاق گوناگون روزگار درصدد تحمیل آن به آفاق بر میآمد، مدرنها با قبول اصالت آفاق متغیر، سعی داشتند که این تغییر را بر انفس انسانها تحمیل کنند. با این توضیح، پس در هیچ یک از دو نگاه پیشگفته، تواضع و خشوعشناختی وجود ندارد.
اما نگاه برساختهگرا، گفتمانی و زیستاری، موجب نوعی خشوعشناختی و خضوع اعتقادی میشود که فضا را برای روایتی از نوع دیگر از امر توسعه فراهم میکند. به اقتضای نگاه دینمحور و تفاوتهای دیگر، این دانشپژوه (نگارنده) از به کارگیری «تحلیل گفتمانی» پرهیز دارد. از منظر دینی، زندان سهگانه زبان-روان-جامعهای که تحلیل گفتمان مفروض میگیرد، محدودکننده و نافی رهایی است. در تحلیل زیستاری، با قبول این زندانهای سهگانه، به یمن قبول حقیقت فراسوئی، حداقل امید به رهایی برای گذر به فراسوی بینهایت هست. البته که این ادعا مانند ادعای ضد آن با فهم درون بینش (Intuitive) پذیرفته میشود. هیچ دلیلی در اثبات و یا نفی آن وجود ندارد. به علاوه اینکه، روند تاسیسگری متقابلی که در نگاه گفتمانی قبول شده، خطر ایجاد همسانی و نفی تفاوت را به همراه دارد.
در مقابل، ذکر ابیات فوق در نگاه روشنفگران متدین نشان از آن دارد که در نگاه اندیشمندان نغزپرداز فارسی، انسان اگرچه گرفتار زبان، روان و جامعه است، اما به وجود خدای خالق و نفخه روح خدایی که در او دمیده است، اعتقاد دارد. بنابراین اعتقاد، با وحی و شهود، «راهی به سوی فراسو» وجود دارد.
علاوه بر مسائل مفروض اعتقادی و شناختی، اندرکنش مورد نظر برساختهگراها متضمن تأسیسگری متقابل بین پندار ذهنی انسان (انفس متکثره) و روزگار (آفاق متغیره) است. در نگاه پسامدرنها، بحثی از نوع روش نیست، اما بین پندار نفس ذهنی و آفاق روزگار اندرکنش دفعی و آنارشیستی برقرار است. به رغم این آنارشیسم روشی، همانند برساختهگراها، آنان نیز مدعی تأسیسگری متقابل بین انفس و آفاق هستند. در نگاه زیستاری این دانشپژوه به جای گفتمانی، اعتقاد به فراسو موجب قبول مجموعهای از گزارههای ارزشی میشود. قبول یا رد این گزارههای ارزشی به عهده انسان است و نه تحمیل به او. اگر به کلام اندیشمندان برساختهگرا و یا پسامدرن، هر گفتمان یا برساخته از تأسیسگری متقابل بین انفس متکثره انسانی و آفاق متغیره روزگار حاصل میآید، در نگاه زیستاری، «تأسیسگری متقابل» به «دگرگونپذیری متقابل» تبدیل میشود.
در نتیجه وجود مبانی ارزشی متفاوت، با عنایت به نگاهی معنوی به زندگی و حساسیت به قداست تفاوت، در نگاه زیستاری، ادعا میشود که هم قبول خلقت متفاوت انسانی، وجود نگاههای ارزشی متفاوت انسانهای معمولی یا به کلام قرآنی «بنیآدم» که خلقتشان معطوف به کرامت بوده (و لقد کرمنا بنیآدم) و هم روند دگرگونپذیری متقابل بین آفاق روزگار و انفس انسانی موجب زیستارها و روایتهای گوناگونی از توسعه میشود. اگر جهانشمولی نگاه مدرن غربی برای سه دسته سنتی، بنیادگرا، احیاءگر مطلوب نیست، «بومیگرایی» هم نوعی بومیشمولی به انسان تحمیل میکند که با فردیت انسانی متعارض است.
گمان میکنم این توضیحات، نشانگر زاویه دید و نگاه من است و بر اساس آن میتوانیم به سوالات بعدی در مبحث توسعه بپردازیم.
با این مقدمه خوب است در خصوص مفهوم توسعه در هر سه فضای زیستاری سنتی، مدرن و پسامدرن نیز از منظر شما بدانیم.
اجازه بدهید که ابتدا از نگاههای متفاوت به توسعه، سخن بگویم. علاوه بر مفاهیمی چون تغییر به جای تداوم عادتی، رشد لیبرالی به جای تغییر بیهدف و پیشرفت از منظر چپ به جای رشد لیبرالی، خود «زیستار توسعهیافتگی» به معانی متفاوتی در روایتهای گوناگون سنتی، مدرن و پسامدرن بهکار رفته است:
روایت توسعه در گفتمان / زیستار سنتی: تعدیل مکلفانه خود با حاکمیت قهری طبیعت یا الههها به نام فضیلت و آداب، یا توسعه عارفانه آزادی از طریق نخواستن عارفانه (قناعت، مناعت) به نام آزادگی. به عبارت دیگر، بازگشت به سنت تاریخی یا نوزایی با عنایت به حقیقت ازلی. متاسفانه در این دیدگاهِ ضابطی و نخبهسالار، نگاه نهادگرایی کلیگرا حاکم است و وجود انسانها را به حد نقش از پیش مقدّر (که قضا میخوانندش) تقلیل میدهد. در روایت سنتی، آدمها مقهور وضعیت اجتماعی خود و به شکل طلا، نقره و مس هستند. طلاها دارای ارزش هستند و ارزش نقره به تعهد او در اجرای احکام طلاهاست و مسها ارزشی ندارند. چنان که گفتیم، این نگاه را روشنفکران متدین بر خلاف قرآن نافی نص قرآنی در اعلان کرامت برای بنیآدم میدانند. در خوانش روشنفکران متدین از روایت سنتیها، فضیلت و برتریهاست که هنجار جامعه سنتی است و نه کرامت انسانی. به کلام آنان، اریستوکراسی و اشرافسالاری تجلی توسعه سیاسی مطلوب الهههاست. به علاوه بر خلاف نص صریح قرآن مبنی بر اولی الامر منکم، نگاه اشرافسالارِ سنتی تعبیری ارائه میدهد که از آن «کی حکومت کند» امری از پیش مقدر محسوب میشود.
روایت توسعه در گفتمان / زیستار مدرن: انطباق استعدادها با نیازهای محیطی جهت تأمین حق حاکمیت انسانی و آزادی انسانها بر سرنوشت خود. در این نگاه نیز نخبهسالاری حاکم است، اما نخبهسالاری نقشی در جهت توانمند کردن انسان و جامعه است و نه شناسایی حق حاکمیت گروهی خاص بر دیگران. در این نگاه است که «چگونه حکومت کردن» مطرح میشود.
روایت توسعه در گفتمان / زیستار توسعه پایدار یا برساختهگرایانه (پسارفتارگرایانه): آزادی توام با آداب فرهنگی متفاوت که جلوههای هویتی متفاوتی ایجاد میکند. مثلاً تقدم آزادی بر آزادگی در نگاه لیبرال دموکراسی و یا تقدم آزادگی بر آزادی در نگاه چپ جدید. یا با عنایت به تفاوت (نه تمایز) تمدن-فرهنگ ایرانی با فرهنگ تمدنی غرب، یا ارزش بودن فرهنگ مدنی (Civic culture) یا فرهنگ اخلاقی (Moral culture) و یا تفاوت نگاه آداب اخلاقی
(Ethically Moral) که در نگاه یونانی-غربی برجستگی یافته و یا اخلاق آدابی (Morally Ethical)
اگر نگاه فرهنگی ما آداب اخلاقی باشد، به قول معروف، آداب حکم میکند که اخلاقِ «در شهر نیسواران سوار نی شد» رعایت گردد. سعدی گزاره اخلافی «دروغ مصلحتآمیز، به از راست فتنهانگیز» را مصداق این نگاه فرهنگی میداند. به نظر میرسد که سعدی به این نتیجه رسیده کهگاه نمیتوان راست را چنان گفت که فتنهانگیز نباشد و زیبایی راستی از امکان ایجاد فتنه جلوگیری کند. در فرهنگ منبعث از آداب اخلاقی، «مقتضیات آفاقی» نقش برجستهتری از «ارزشهای انفسی» ایفاء میکند. برخلاف جهل عامه نسبت به ماکیاول (۱۴۶۹-۱۵۲۷)، اگرچه زیستار ماکیاولی علمدار ارائه این زیستار معرفی شده، اما سعدی با ۲۱۹ سال تقدم زمانی (۱۲۱۰-۱۲۹۱) را باید علمدار این فرهنگ آداب اخلاقی شناخت.
همه حرف این است که بر خلاف نظر عوام، ماکیاولیسم نیز خود مودب به آدابی اخلاقی است، اما برای «امنیت انسان». البته در کتاب گفتمانش، او از آداب اخلاقی سخن میگوید اما آنچه به نام فرصتطلبی ماکیاولیستی مطرح شده نیز نیازمند توجه دقیقتری است. در ماکیاولیسم «فرصتطلبی حیوانی» در قاپزدن (Praetorian) نفی میشود و به جای آن، «فرصتطلبی داهیانه» برای رسیدن به امنیت، مطرح میشود. امروز میبینید که در بسیاری از کشورها، به نام ارزشهای متعالی گوناگون، قاپزنی درندگان حاکم است. ماکیاول بیچاره میخواسته این قاپزنی و فرصتطلبی حیوانی -یا به کلام فروید طبیعی- را نفی کند و به جای آن فرصتطلبیِ آگاهانه(egoistic) را بنشاند. با گذشت زمان این فرصتطلبی لیبرالی و خودخواهانه مدرن هم تعدیل شده و به جای آن «فرصتطلبی ارزشی» (super-egoistic) به دو شکل تمدن فرهنگی ایرانی و یا فرهنگ مدنی غربی به جای آن نشسته است.
اما اگر در استقرار حاکمیت انسانی به صورت فردی یا جمعی، فرهنگ اخلاق آدابی باشد، زیستار توسعه چنان میشود که حقوق و کرامت دیگر انسانها نیز رعایت شود. مثلاً در همان مورد دروغ و فتنهانگیزی، این ارزش مطرح میشود که دروغ گفتن حاوی به بازی گرفتن شعور مخاطب است. پس اخلاقاً نمیتوان دروغ گفت. با این ترتیب، اخلاق حکم میکند تا برای بیان حقیقت راستی، زیبایی اخلاقی چنان غلیظ شود که مطلوبیت راستی به ترجیح شنونده تبدیل شود.
میبینیم که با قبول حاکمیت فرد و جمع انسانی در نگاه مدرن، گامی فراتر برداشته میشود. از اینجاست که مفهوم «گفتمان توسعه» شکل میگیرد. در نگاه گفتمانی، رابطهای بین انفس متفاوت/متنوع انسان و آفاق متغیر روزگار ایجاد میشود و هویتی جدید برساخته میشود. بنابراین با نگاه برساختهگرا، توسعه به وجود شخصیتهای متفاوت گره میخورد. تفاوت و تنوع ارزش میشود و حتی به جای کثرتگرائی مینشیند. در حالی که کثرتگرایی به «تعداد ظاهری» توجه دارد، به «تنوع واقعی» و به معنا و فرهنگ عنایت پیدا میکند. نگاه برساختهگرا با توجه به نیازها و ارزشهای متکثر، راه را برای تنوعگرائی و فرارفتن حتی از سطح توان رقابتی به رقابت توام با رعایت حقوق و کرامت انسانی باز میکند.
با توضیح فوق، توسعه چیزی غربی نیست، بلکه با اظهار تأسف نسبت به عقبماندگی خود، به یمن تلاشهای داهیانه غربیها به وجود آمده است. اما متاسفیم که غربیهای لیبرال با ایجاد توانمندی انطباقی به جای آگاهی تعدیل ـکنترلکننده، حقوق دیگران در خارج و کرامت انسانی در تعهد به یاری رساندن به دیگر ابناء بشر را رعایت نکردند.
روایت توسعه در گفتمان /زیستار پسامدرن: رهایی که متضمن شعار قیمومیتگریزی (آنارشیستی) یا رسیدن به جایگاه زیستاری آنارشیستی است.
به اقتضای این نگاههای متفاوت به توسعه در فضای زیستاری فردی-جهانی شده امروز، شاهد آنیم که هر انسان مدرنی به اشاعه حاکمیت خود در گستره جهانی مایل باشد. متأسفانه چون در کشورهای توسعهنیافته، دولت به کنترل افراد و نه امیال پاپیولیستی روی آورده، جوامع نخبهستیز شده و نخبگان مدرن مجبورند به کشورهای توسعهیافته مهاجرت کنند.
با کمرنگ شدن قلمروهای خاکی و ارزش شدن انسانها، توسعه سیاسی امروز در قالب «حکمروایی خوب» (نه حکمرانی یا حکمفرمایی) و فضای حقوق بشری پسادموکراتیک ظهور میکند. در حکمروایی خوب سه بازیگر جامعه مدنی، حکومت ملی و بازیگران جهانی فضای متنی لازم را برای فعالیت شهروندان فراهم میکند.
برای دستیافتن به الگوی پیشرفتی بومی، چه میزان از دستاوردهای دیگر الگوها میتوان بهره جست؟
پیش از پاسخ به سؤال، اجازه دهید درباره مفهوم «بومی» صحبتی مقدماتی داشته باشم. این مفهوم چون بعد طبیعی دارد، نه تنها با «پیشرفت» هماهنگی ندارد، بلکه باری منفی و غیر فرهنگی دارد. بومی انسانیتکش است و انسان را مقهور مقتضیات ناشی از زیستبوم میکند. به جای «بومی» بهتر است که از مفهوم «فرهنگی» استفاده شود. فرهنگ تجلی تفاوت معنایی و یا معنوی است. فرهنگ از سطح ظواهر تمدنی هم بالاتر رفته و بُعد باطنی دارد.
با مشخص شدن بار منفی بومی و ارزش بودن فرهنگ و تنوع فرهنگی، ایران هم از لحاظ تمدنی و هم از بعد فرهنگی در سطحی متفاوت از جامعه غربی است. از لحاظ تمدنی، ایران در سطحی است که در حال صنعتی شدن است و غرب از سطح فراصنعتی به سطح فرااطلاعات و حقوق بشری در حال پرواز است.
از لحاظ فرهنگی، به یمن ادبیات غنی فارسی و تاریخ فرهنگی، ایران حرفی برای تعریف خودِ متفاوتِ خویش در سطح دنیا دارد. جامعه فرهنگی ایرانی از زمان کوروش بزرگ تا دوران افول سیاسیاش پس از حملات اسکندر و اعراب، جامعهای معنوی بوده است. منظورم از معنوی اشاره به وضعیتی است ابتدائاً دارای ظرفیت برقراری رابطه معنادار با محیط. در گام بعد، این رابطه معنادار با محیط که نیازمند عقل ابزاری است، این رابطه معنادار از منظر فرهنگی به زیبائیشناختی وحیانی نیز معطوف است.
بر خلاف دو نگاه غربستیزانه و شرقشناسانه، فضای زیستاری معنوی ایران در کنار فرهنگ مدنی غربی، فرصت شناسایی پیدا میکند و نه در تقابل با آن.
پس از واشکافتن پیشفرضهای توسعه، حال میتوان از الگوهای توسعه در غرب صحبت کرد که نقطه گرهی کانونی در سؤال شماست.
در خصوص نگاه غرب سنتی به توسعه، بحث و جدلی وجود ندارد. در واقع، سیدحسین نصر روایتی از توسعه را در این روزها ارائه میدهد که بیشتر زبان حال اندیشمندان عربقلم ایرانی و متاثر از اندیشه یونانی است. در این نگاه سنتی، توسعه در غرب ملازم با آدابگرایی انسان است. ریشه این اندیشه را میتوان در اندیشههای سه فیلسوف برجسته یونانی دانست. در دیدگاه این سه اندیشمند برجسته یونانی، «فضیلت» در قالب آگاهی، عدالت و ثبات مطرح میشود. این سه فضیلت هر کدام متاثر از الهه آسمانی متفاوتی است.
اندیشمندان عربقلم ایرانی نیز با تعدیلهای جزیی این اندیشه را پذیرفتند. امروز احیاءگرایان فلسفی، اصولگرایان فقهی راهنمای مرجع فکری بنیادگرایان در اشاعه این نگاه به توسعه هستند. نکته مشترک بین اندیشمندان سنتی یونانی و ایرانی این است که جایی برای حاکمیت انسانی یا حقوق بشر در آن تعبیه نشده است. حتی رهبران نیز در جایگاه مکلف بودن قرار میگیرند. در واقع نقش و جایگاه اجتماعی، ارزش انسانها را تعیین میکند. در مطالعات اخیر خود، به نظرم میرسد که میتوان این نوع از توسعه را «نهادگرایی جمعگرایانه» وصف کرد. در نهاد جمعی مورد نظر، توسعه حکایت از مودب بودن به آدابی از پیش مقدر است و هر فرد را در جایگاهی که از پیش برای او تعیین شده میخواهد. در این روایت، قدر انسانی همان قضای آسمانی الهههای مُثُلساز است.
بر خلاف نگاه سنتی غرب به توسعه، در فضای زیستاری مدرن غرب، شاهد نگاههای متفاوت رمانتیک-یوتوپیایی و دو نگاه استراتژیک اصلی (Main Stream) و رادیکال هستیم. نگاه رمانتیک-پوتوپیایی در قالب یک گرایش ذهنی مطرح میشود. اما دو نگاه استراتژیک اصلی و رادیکال معطوف به حاکم کردن انسان بر سرنوشت خود است. در کتاب نایاب «۱۵ مدل نوسازی، توسعه و دگرگونی سیاسی» که توسط انتشارات قومس چاپ شده، ۹ مدل توسعه مدرن غربی را همراه با ۶ مدل خودساخته به مقتضای «فضای متنی ایرانی» معرفی و ارائه کردهام. رویکردهایی که در ۹ مدل غربی آمدهاند معطوف به موارد زیر بودهاند: ساختارگرای کارکردی با نگاهی کلان، بسیج اجتماعی با نگاه روانشناختی، تصمیمگیری با نگاه روندی، رهبری با نگاه نخبهگرا، بحرانها با نگاه موضوعی، دموکراسی انجمنی با نگاه کثرتگرایانه، پایگاهگرایی اجتماعی، وابستگی با نگاه رویاگرای ضدسرمایهداری و اقتدارگرای بوروکراتیک با نگاه رویاگرائیزدایی معرفی شد. با عنایت به پندارها (یا انفس متفاوت) و بزنگاهها یا آفاق تاریخی ایرانی، 6 مدل توسعه فرهنگی، فرآیندی، بنفکنرندانه، مشارکتگرایانه، حکمروایی خوب و توسعه پایدار را نیز ارائه دادهام.
به رغم تفاوت در نگاههای سهگانه یوتوپیایی، خط اصلی و رادیکال، نقطه گرهی در همه مدلهای ۹ گانه غربی در حاکمیت انسانی متبلور شده است. در مطالعات اخیر خود، خصلت این نگاه را نگاه «نهادگرایی آنارشیستی» نام نهادهام. در این نگاه مدرن است که مسائلی چون دموکراسی در داخل و یا ناسیونالیسم در خارج مطرح میشود. اگر ۶ مدل از 9 مدل معطوف به دموکراسی سیاسی است، یک مدل معطوف به سلطهگریزی خارجی است که چندان فراتر از رویاگرائی نمیرود. در مقابل این نگاه رویاگرا، نگاه ملیگرای رویاگریزی مطرح میشود که اقتدارگرایی را توجیه نظری میکند. در مدل نهم، رابطه بین پایگاه اجتماعی و توسعه مطرح میگردد.
چنانکه دکتر نصر به درستی مطرح میکند، در همه این مدلهای ۹ گانه، رابطه انسان با آسمان قطع و انسان خودبنیاد مطرح میشود. اما جدا از این تفاوت خودبنیادی و نگاه به حاکمیت فضیلت یا انسان، هر دو زیستار سنتی و مدرن هم وحدتگرا هستند و هم مطلقگرا. در نتیجه، اگر دموکراسی و حقوق بشر جاذبهای داشته باشد، نمیتوان به احیاءگرایی دکتر نصر دل بست، چون روایت و زیستار سنتی توان برقراری رابطه بین دو حاکمیت الهی و انسانی را ندارد. اگر در نگاه سنتی حاکمیت (قدر انسانی) فدای حاکمیت الههها و یا الهی (قضا) میشد، در نگاه مدرن تلاش شد تا حاکمیت الهی به گوشه کلیسا عقب رانده شود.
با ظهور روایتهای برساختهگرا، «هویتهای متفاوت انسانی» و با نگاههای پسامدرن، «گفتمانهای متفاوت» مطرح میشود. «روایت زیستاری» اینجانب نیز معادلی است متناسب با فضای متنی در زیستارهایی که خود را ایرانی میخوانند. در این نگاهها، اعمال فراروایت فضیلتگرایی و یا حاکمیت انسانی تحمیلی نیست و به انتخاب افراد و گروههای داوطلب گذاشته میشود. این الگو را «فردیت آنارشیستی یا قیمومیتگریز» نام نهادهام.
با توضیحاتی که دادید، وضعیت توسعه را در ایران و بین متفکران ایرانی چگونه میبینید.
از منظر تحلیلی اگر منصفانه نگاه کنیم، در خصوص موضوع توسعه، اندیشمندان دانشگاهی، روزنامهنگاران دلسوز و حتی روحانیون متعهد به توسعه ایران و یا مقامات دولتی صد و سی ساله گذشته تلاشهای چشمگیری داشتهاند. اما متأسفانه این تلاشهای روایی نتوانسته هنوز در فضای زیستاری ایران به موقعیت برجستگی برسد. برخلاف فضای زیستاری دنیای توسعهیافته، هنوز فضای زیستاری ایران در حال تذبذب و چه کنم چه کنم است. امسال برگزاری دو مراسم ۱۶ آذر در دانشگاههای ایران بیانگر این تذبذب خودسوز است.
اما دلایل گوناگونی برای چرائی ناکامی ایرانیان در برونرفت از تذبذب، و رسیدن به دموکراسی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مطرح شده است.
دلیلی که به سرعت بهذهن متبادر میشود این است که ایرانیان به دو شکل زیر نافی حاکمیت انسانی (مردمسالاری) بودهاند: 1. چونان سنتیها شیفته روایتهای افلاطونی-ارسطویی، ۲. چونان رویاگراهای مهرجویی (پاپیولیستی و مدّاحانه) و یا دگرستیز ایدئولوژیک (به دو شکل بُنگرایی قومی یا طبقاتی و یا بنیادگرایانه دینی). مهرجویان رویاگرا در دام ذهنیت خوشخیالانه خود افتادند و یا بنگرایان قومی/نژادی و بنیادگرایان دینی در دام جزمیت دگرستیز خود.
این دو روایت سنتی و رویاگرا در طول نزولی خواستهای دولتی در دو برهه قبل از انقلاب و بعد از انقلاب و با علمداری انجمن حکمت و فلسفه بر فضای زیستاری ایران حاکم شد:
1. قبل از انقلاب، قرائتی همسو با اشتراوس و بازگشت از مدرنیته به دوران کلاسیک یونان، با لفاف اندیشمندان سنتی در انجمن حکمت و فلسفه حاکم شد. این قرائت از جایگاه ریاست دفتر همسر پهلوی دوم و همراه با ریاست اوقاف زمان، روایت سنتی خود را با لعابی ایرانی-اسلامی در خدمت توجیه روایت مدرنیستی و غربگرای دربار میآورد. از منظر تاریخی، به رغم رشد چشمگیر اقتصادی سالهای ۵۳-۵۷، موسسه حکمت و فلسفه نتوانست به یمن ریاست فردی که ریاست دفتر همسر شاه را داشت یا شاه را به توسعه دموکراسی و رعایت حقوق بشر تشویق کند یا با حقانیتبخشی به رژیم او، از سقوطش جلوگیری کند.
2. بعد از انقلاب، شاگردان درجه اول و دوم نصر، نقدِ هایدگری از متافیزیک غربی را به لایهای پاپیولیستی آلودند و غرب را مساوی غروب و شرق را مساوی اشراق گرفتند. با در اختیار گرفتن منصب ریاست فرهنگستان علوم ایران، اعضای مؤسسه حکمت و فلسفه جایگاهی رفیعتر و دستی بازتر در توجیه رویاگراییهای غربستیز یافتند.
در قرائت دوم، فلاسفه اشراقی-هایدگری خود را با حلقه کیانی روبهرو دید که دل در گروِ دموکراسی داشت. اما به یمن پشتوانه فکری که متفکران هایدگری موسسه حکمت و فلسفه برای رویاگرایی بنیادگرایانه و غربستیز فراهم آوردند، توانستند رقیبی که مورد لطف بنیانگذار جمهوری اسلامی قرار گرفته بود را از میدان به در کنند و عرصه دانشگاه و توسعه را در مسیر آلمان هایدگری بخواهند تا پوپری که نوشته «جامعه باز و دشمنانش» را با «ابطال پذیری» شناختی خود تقویت کرده بود.
در دورههای اخیر، با به در شدن رقیب پوپری، پشتوانه روایی هایدگری و زیستار رویاگرایی با شمشیر دو دم گفتمان پسامدرنی روبهرو شده است. از یکسو روایت پسامدرنی با حضور در فضای متنی بیاندیشگی سستبنیاد در حوزه توسعه ایران، خود به روایتی مدرسی تبدیل شده، تا روایتی زیستاری. از سوی دیگر، پسامدرنیسم توانسته تا به ابزاری در دست سخنوران کمعمقی تبدیل شود که با بازتولید افکار غربستیز، فضای متنی توسعه در ایران را پرآشوبتر کنند.
در خصوص ارزیابی موقعیت زیستاری توسعه در ایران، خیل مهاجرت نخبگان علمی، وضعیت دانشگاهها، اوضاع اقتصادی، سیاسی، بینالمللی و فرهنگی گویاست. در مورد اینکه از منظر انفسی-آفاقی، امکانی برای توسعه ایران وجود دارد، جواب منطقاً مثبت است اما نسبت به احتمال تحقق تاریخی آن به دو لحاظ، کمتر میتوان خوش بود:
1. عوامزدگی ناشی از فضای رسانهای که اطلاعات را به جای دانش و اندیشگی مینشاند؛
2. برجستگی تاریخی زیستار رویاگرایی در فضای زیستاری ایرانی. در این فضای زیستاری، انسانها به دو دسته اهورایی و اهریمنی تقسیم میشوند. در حالی که نیروهای اهریمنی همیشه در کمین نیروهای اهورایی هستند، نیروهای اهورایی باید امکانات آفاقیـ انفسی خود را برای نابودیِ بخشِ اهریمنی جامعه به کار برند. هر دو گروه به بسیج تودهها پرداخته، و هرگونه توجه به نیازهای توسعهای را از بین میبرند. البته که در تحریک این فضای رویاگرایی، نیروهای غربستیز هم نقشی مکمل و اساسی دارند.
برای برونرفت از وضعیت زیستاری توسعهنیافتگی چه توصیهای دارید؟
تصور من این است که اگر قرار باشد توسعهای در میان باشد، نیازمند حل مسالمتآمیز یازده بحران در ایران هستیم:
1. حل بحران هویت برای تلفیق لایههای متفاوت هویتی. بنده هویت زیستاری را در این مورد ارائه دادهام که مبنای آن «فردیت» است. فردیت نیز در جولانگاه دو نگاه فردگرا و جمعگرا گرفتار است و باید روایتی ارائه شود که صلح مشفقانه بین چند دسته از لایههای هویت ایجاد کند: هویت نَسبی ـ ریشهای، هویت ارزشی (در اعتقاد به مواردی مانند قومیت، دیانت/ الحاد، جنسیت و مکان تولد) و هویت دستاوردی (دولت نوین قراردادی و همسرنوشتی مدرن ملی، تحصیلات، شغل، انجمنهای کاری و مدنی) هویت ازدواج و میوهای (فرزندان، اختراعات) ایجاد کند. به لایههای هویتی نسبی ـ ریشهای (اعتقادی ـ ارزشی) دیگران احترام بگذاریم و با ایجاد فضای فرحبخش برای اعتقادات افراد زمینه را برای ریختن دوپامین در خون جهت فعالیت برای دو لایه دیگر فراهم کنیم. در دنیای سنتی که احیاءگران درصدد بازتولید آنند، با ایجاد دگرستیزی با لایههای هویتی نسبی ـ ریشهای دیگران موجب ریخته شدن ادرنالین در خون و فرار یا مقابله با دیگران میشوند. در فضای زیستاری مدرن و نه مدرنیستی، ملت ـ دولتها با ایجاد دولتهای قلمروئی، قومی و فرقهای، ابتدا تنشزدایی کردند و بعد با ایجاد ملت ـ دولت، بزرگواری مدنی را برای احترام به لایههای هویتی نسبی ـ ریشهای فراهم نمودند. سکیولاریستها گاه به جای ایجاد بزرگواری و احترامگذاری، به جدایی ولی همزیستی، دو حوزه هویتی دینی با ملی رای دادند.
برای برونرفت از این بحران، دو راه مکمل ایجاد مصالحه مشفقانه (رندانه انفسی-آفاقی) یا معامله مقتضیاندیشانه (آفاقی-انفسی) بین این دو را ارائه کردهام. اولی به آداب اخلاقی معتقد است (بنیآدم اعضای یک پیکرند) و دومی به اخلاق آدابی (با دوستان مروت با دشمنان مدارا). در اولی، اخلاق علیالاطلاق است و رعایت آن در همهجا لطافت میآورد و در دومی، به قول عوام: جا به جاک نعبد و جا به جاک نستعین!
2. حل بحران فکری برای مدیریت احساسات و برونرفت از رویاگرایی قاپزنانه. باید حریم فکر شناخته شود و همانند فضای زیستاری مدرن، عدم تساوی دستاوردی تخصص در مقابل تخصص مشخص شود. این برخلاف نگاه سنتی طلا، نقره و مس فام است که حریم اقتدار تخصصی را به احترام به شخصیتهای طلافام و بیاحترامی به تودهها تبدیل میکند. در این خصوص، هم تحلیل زیستاری را ارائه کردهام و هم تعریفی از انسان دادهام: انسان، «شونده»ای است دائماً «درگیر تناقض در انتخاب: گه در کمند توجیه، گه در کمین رهائی». در این تعریف هم تاکید کردهام که عقلانیت یک خصیصه نیست، بلکه یک پروسه است.
3. حل بحران روزمرگی: در جوامع پیشاتوسعهیافته، انسانها در سازماندهی زیستار خود، بیهدف عمل میکنند. در ایران، این نگاه به سازمانیافتگیِ هیئتی معروف است. در برهههائی از تاریخ پس از مشروطیت، شاهد غلبه این نگاه بودهایم. در مورد روابط بین قوای حکومتی در جمهوری اسلامی، گاه قوه مجریه نهم و دهم چنین عمل میکرد که تقدیم بودجه به مجلس از موارد آن بود. روزمرگی در مقابل زیستار شخصیتخواه آنارشیستی قرار دارد. در حالی که روزمرگی به اقتضای تمایلات احساسی بروز میکند، آنارشیسم مبتنی بر مقتضیات تحقق اراده انسانی برای قیمومیت ـ سرورگریزی مطرح شده است. در حالی که روزمرگی سازمانی برآیند فضای زیستاری پیشاساختاری است، آنارشیسم برآیند اراده انسانی است که در فضای زیستاری پسانهادین ظهور میکند. برای روشن شدن تفاوت بین سازمان، ساختار و نهاد، ارائه تعریف را لازم میدانیم:
سازمان یا هیئت به معنای سنتی آن، به همگرایی خودخواسته یک گروه انسان اطلاق میشود. اگرچه هر تصمیم برای ایجاد روابط سازمانی مبتنی بر عقلانیتی است، اما جمعشدنهای پیشاعقلی یا هیئتی، متضمن دستیابی به هدفی معقول نیست، بلکه حاوی فرار از چالشهاست و نه حل آن؛
ساختار، بافتی است که از همپارچگی نقشهای ملازم ایجاد میشود. مثلاً ساختار سیاسی اقتدارگرایی به مقتضای مهار هوسهای پاپیولیستی و مولد کردن ساختار ملی تعبیه شده است. در این ساختار، فرمانبرداران نیاز به فرمانروایان دارند، که در جایگاه زمامدار جامعه بنشینند. مفهوم زمامدار خود حاوی اهانتی بس جانکاه، ولی ضروری برای برونرفت از رویاگرایی است. اقتدارگرایی نظامی و بوروکراتیک تجلی چنین ساختاری است؛
نهاد، ساختاری است متشکل از نقشهای کارکردی که بعد انسانی یافته و نقشهای ملازم داوطلبانه و با حفظ شأن حاکمیت انسانی به هم متقابلاً وابسته هستند. دو مفهوم شهریار ـ شهروند تجلی وجود نوعی حکمروایی خوب است. نظامهای لیبرال/سوسیال دموکرات در این مرحله ظهور میکنند.
و بالاخره آنارشیسم، مجموعه کهکشانی تجلی انسانهایی است که از سطح وابستگی متقابل در نهاد فراتر رفته و به تعاون گروهی میل پیدا کردهاند. جهانوطنی حقوق بشری لیبرتارینها همراه با تعهد تعاونی در بین جماعتگرایان صرفاً گامی به این سو است. اما حتی نومحافظهکاران آمریکایی در تلاش برای گذر از این مرحله، در دام دگرستیزیهای وحشتناکی افتادند که بوش پسر مجری آن بود (توجه فرمایید که نویسنده از جایگاه یک معلم مهاجر از ایران، این مطلب را با اطمینان خاطر علیه یکی دیگر از رهبران آمریکا مینویسد. در جایی دیگر از این مقاله از بیکفایتی آقای اوباما سخن راندم. به رغم این نقد به هر دو حزب آمریکایی، رجاء واثق دارم که جایگاه معلمیام در تهدید اخراج قرار نخواهد گرفت. حتماً «توهین مهاجر بیمدرک چینی به اوباما در سانفرانسیسکو را دیدهاید. این واقعه سندی است برای اطمینان خاطر این معلم مهاجر و بازنشسته شده).
4. حل بحران دولتسازی: برای تحقق حاکمیت انسان، به اقتضای یک قرارداد ملت ـ دولت تأسیس میشود. متأسفانه در نگاه سنتی و مدرن، دولت طبقاتی و نخبهسالار بود اما با ایجاد حکمروایی خوب، این بحران میتواند حل شود. دولت در جایگاه هویتهای دستاوردی قرار دارد و دفاع از سرزمین و کشور به اقتضای نیاز است و نه ارزش اعتقادی. توجه شود که حاکمیت الهی محقق است و نیازی به دولت برای تحقق نیست، بلکه نوعی آگاهی برای قبول این حاکمیت ملکوتی ـ ملکی خدایی لازم است. چنان که به درستی دکتر نصر گفتهاند، بنیادگراها با تقلیل اعتقاد دینی به سطح ایدئولوژی و به نظر من تقلیل حاکمیت علیالاطلاق خدایی به حاکمیت دنیایی انسان، به نام خدا قدرت خود را در ستیز علیه دیگران بهکار میبرند. چنین زیستاری بینیازی ذات اقدس از تلاش انسانی را نادیده میگیرد و جهاد فی سبیل الله به عنوان یک ارزش مفید برای انسان را به معامله با خدا تبدیل میکند. برای ایجاد حکمروایی خوب و برطرف کردن بحران دولتسازی، دولت قیفی ـ پمپی را در کتاب مبانی دانش سیاسی و جهانی شدن و کتب دیگر خود ارایه کردهام. نتیجه بحث اینکه دولت نهادی ابزاری است در خدمت حاکمیت انسانی. هر انسان توسعهیافته مایل است که شخصیت خود را خود تعریف کند. چنان که در بحث هویت گفته شد، ریشههای هویت انسانی ممکن است حاوی تعریفی دینباورانه، دهریباورانه یا سکیولاریستی باشد. با هر اعتقادی، دولت توسط ملت تاسیس شده تا به عنوان یک دستاورد مدنی در خدمت رفع نیاز مدنی او باشد. اگرچه این لایه هویتی در دیدگاه مدرن برجستگی یافته اما در نگاه پسامدرن نباید عامل تحمیل به او شود. رفع نیازمندی به معنای تسهیل تحقق حاکمیت اوست و نه مقابله با او و به مالیات او. نمیتوان تأمین امنیت را محملی برای تهدید ریشه هویت زیستاری کرد.
5. حل بحران ملتسازی، برای ایجاد تعهد داوطلبانه به جمع همسرنوشت. دو نگاه احیاءگر و بنیادگرا از یکسو و نگاههای طبقهگرا و قومگرا از سوی دیگر موجب بحران ملی میشوند. ملیت زیستاری است معطوف به فهم همسرنوشتی مدنی و تلاش برای فرهنگسازی همپارچهگرا برای دستیابی به آن. احیاءگرها بدون توجه به فضای آفاقی پسامدرن و بدون توجه به انفس متغیر انسانی، برای ملیت جایی قائل نیستند. بنگراهای قومی و نژادی هم، دچار همین مشکل اما از منظر دیگر هستند. آنان به جای این نهاد تضمینکننده نفی سبیل (حاکمیت انسانی) نهاد «امپراتوری کشورگشا و دگرستیز دینی یا قومی» را مطرح میکنند. بومیگرایی تجلی این دو نگاه است. اگر خدای نکرده این دو دید حاکم شود، جایی نه برای حاکمیت انسانی باقی میماند، نه مدنیت و نه فرهنگ. به نام خدا و به کام گروهی طلافام، حاکمیت خدا در اختیار تفسیر گروهی خاص قرار میگیرد که بهطور خودخواندهای خود را طلافامانه، مستحق حکومت میبینند. با تحقق این نگاه و به مرخصی رفتن حاکمیت انسانی، مفاهیمی چون رقابت لیبرالی، بدون رعایت حقوق دیگران یا رقابت کثرتگرا و یا تنوعگرا برای تحقق حاکمیت انسانی از بین میرود. زمینه برای قاپزنی حیوانی (عقاب علیه موش یا گرگ علیه میش) فراهم میشود. بنگراهای قومی یا طبقاتی یا نژادی عملاً این نگاه را توصیه میکنند.
6. حل بحران حقانیت: حقانیت دموکراتیک با حکمروایی خوب. حقانیت سنتی ناشی از حق حکومت اشراف طلافام بود و دموکراسی کلمه قبیحه. به اقتضای سوء استفاده اشراف از دین به نفع خود، در گذشته به «حقانیت»، «مشروعیت» میگفتند. حقانیت دموکراتیک متضمن دو جزء است: اول «کارآمدی» در ایجاد حاکمیت انسانی و دوم «مقبولیت» مردمی.
مقبولیت مردمی خود از چهار طریق ممکن میشود: الف) پاسخگویی حکومت به خواست حاکمیت بخش مردم، ب) انتخابات آزاد تحت نظارت جامعه مدنی، نه نظارت استصوابی حکومت، ج) بازخواستپذیری مسؤلان در مقابل جامعه مدنی، د) شفافیت، رسانه آزاد برای مشخص شدن ضعف و یا فساد حکومتیها و نهایتاً فقدان سانسور حکومتی.
وجود دو خصیصه کارآمدی و مقبولیت، موجب رفع تهدید از دو خطر برای حاکمیت انسانی میشود: الف) کارآمدی تخصصی، جلوی تهدید عوامگرایی پاپیولیستی را میگیرد؛ و ب) مقبولیت، خطر نخبهسالاری به هر دو شکل طلافام سنتی و یا دیکتاتوری مدرن را.
7. حل بحران رفاه: حل بحران رفاه نیازمند هم تولید رقابتآمیز لیبرالی و هم رعایت امر توانبخشی به گروههای مستضعف برای مولد شدن است. رقابت توأم با رعایت کرامت انسانی از طریق توزیع معاش ممکن نمیشود. به قول معروف، در توانبخشی، ماهیگیری را باید یاد داد و نه ماهی برای خوردن. مسأله انفال و یارانه از مواردی است که در حل بحران رفاه مطرح شود: انفال در مالکیت کیست و چگونه مورد استفاده قرار گیرد و یارانه برای صرف معیشت باشد یا آموزش و پرورش؟
میثم هاشمخانی در سرمقاله دنیای اقتصاد این سؤال را مطرح کرده: در کشوری که کل بودجه سالانه آموزش و پرورش معادل بودجه چهار و نیم ماه یارانه نقدی است، چگونه میتوان جمعیت «کودکان زیر خط فقر آموزش و پرورش» را کاهش داد؟ میانگین بودجه دولتی سالانه اختصاصیافته برای هر دانشآموز اسپانیایی حدود 10.5 برابر هر دانشآموز ایرانی است و برای هر دانشآموز لهستانی 5.5 برابر. میانگین بودجه آموزش و پرورش دولتی برای هر دانشآموز در کره جنوبی ۹ برابر هر دانشآموز ایرانی است، برای هر دانشآموز کوبایی 4 برابر، بالاخره هر دانشآموز در کشور کوچک ترینیدادوتوباگو هم حدوداً 5 برابر هر دانشآموز ایرانی از بودجه دولتی آموزش و پرورش سهم میبرد.
متأسفانه در عصر اطلاعاتی که بهتدریج از اواسط قرن نوزده توسط مارکس ایجاد شد، بر خلاف نظر باکونین، بهطور ناخواسته، مارکس به ستیز قاپزنانه نیروی تولید علیه خلاقیت نخبگان رای داد. یادمان باشد که مارکس به نیروی تولید رهنمود میداد و نه به پابرهنههای بیهنر. در مقابل، پاپیولیسم «گداپروری» را مقدس میکند و نه بازپروری و توانبخشی مورد نظر چپ جدید را. ایجاد ساختار اقتصادی رقابت لیبرالی با رعایت کرامت انسانی مورد نظر چپ جدید برای توانبخشی را میتوان در قالب نظامی کثرتگرا محقق کرد. سوئد به بهترین وجه این بحران را حل کرده است.
8. حل بحران مشارکت، از طریق تبدیل مشارکت منفعلانه رویاگرا به مشارکت فعالانه لیبرالی یا همراه با مشفقانه مسلمانان و مقتضیاندیشانه رقابتی توأم با رعایت حقوق و کرامت انسانها در سطوح مختلف داخلی، منطقهای و جهانی. نگاه احیاءگر همانند افلاطون و اقتدارگراها، به مشارکت محدود نخبگان رای میدهد. در نظام لیبرال ـ دموکراتیک، به یُمن مطبوعات آزاد و گردش نخبگان، مشارکت فعالانه نخبگان موجب قدرت ملی و در نتیجه بهبود زندگی مردم میشود. در جامعه نهادین شده لیبرال ـ دموکرات آمریکا، تودهها با قبول جایگاه شهروندی درجه دوم (نه تابعیتگرایی و رعیتگرایی) فضا را برای نخبهگرایی فراهم کردهاند. فقدان بحران فکری و هویتی، این امکان را برای مهار رویاگرائی با وسائل نهادین فراهم آورده است. اما در جوامع سازمانیافتهای چون ما که ساختار مدرن شکل نگرفته، رویاگرایان علیه روابط ساختاری (نقشهای لزومیه مکمل مدیر ـ کارمند متخصص، شهریار ـ شهروند، کارآفرین و نه کارفرمای سنتی ـ کارگر) تودهها را تحریک میکنند. احیاءگران برای دنیا و نعمات آن به اسم ارزشی قائل نیستند، اما در عمل خود بهترینها را حق خود میدانند. بنیادگراها نیز در دام احیاءگرها میافتند. متاسفانه در این جوامع، به جای فضای زیستاری لیبرال-دموکراتیک، نیازمند دموکراسیسازی تدریجی هستیم. بهتدریج باید از اقتدارگرایی کاسته و پاپیولیسم مهار شود. عقل باید پای هوس را به بند بکشد تا انرژی منفی و مثبت آن را در خدمت انسان قرار دهد. در نگاه احیاگران، کاربرد عقل برای کنترل انسان و پای او را بستن است. متاسفانه، بنیادگرایان نیز دین را قید میدانند. چون با پاپیولیسم امکان مقید کردن مقلدین نبوده، پس باید از زور سرباز نظامی به جای خطبای رویاگرپرور، استفاده کرد.
اقتدارگرایان مدرن هم به نخبهسالاری گروههای متخصص برای ایجاد حاکمیت ملی رای میدهند تا حاکمیت ملت در دموکراسی. توسعه مورد نظر احیاءگران و بنیادگرایان با تضعیف توان مردم و سلطه نخبهسالاری اشراف، به نام فضیلتگرایی، همراه میشود و توسعه مورد نظر اقتدارگرایان با سلطه نخبگان متخصص در تقویت جامعه ملی. آقای ظریف به این گرایش تحت زعامت عملگرایان و به دست اعتدالگرایان رأی میدهد: «...ما باید درصدد برآییم قدرت موروثی ایران را بازیابیم...» یا اینکه میگوید هدف دولت «امید و تدبیر این است این قدرت استراتژیک را بهتدریج بازگرداند.» این آرزوی ظریف احتمالاً حاکی از دردی است که او از مشاهده دست پائین داشتن ایران در بیانیه الجزایر، قطعنامه ۵۹۸، توافق هستهای ۲۰۰۳ و ۲۰۱۳، متحمل میشده است. در این دوران رویاگرای پاپیولیستی و یا بنیادگرا، ارزش پول ملی، نزدیک به ۴۵۰ برابر (نه درصد) سقوط کرد. به علاوه، به گزارش ریاست مجمع تشخیص مصلحت، رئیسجمهور سابق اصلاحگرا و ریاست جمهوری فعلی اعتدالگرا، زمینهها برای بازشدن فضای سیاسی فراهم است. اما باز شدن عاری از هرگونه دگرسازی یا دگرستیزی داخلی و خارجی؛ این بیان به وضوح تجلی دوری از نگاه غربستیز است.
متاسفانه وجود روابط سازمانی هیأتی به جای روابط ساختاری مدرن در ایجاد پاپیولیسم عوامگرا و قاپزنی گسترده، نقشی اساسی داشته است. نتایج این قاپزنی را در عرصه سیاسی و اقتصادی میبینیم. در همکاریهای سازمانی به شکل هیأتی، احساسات و عواطف غریزی مبنای ساماندهی قرار میگیرد و نه نقشهای تخصصی لازم در نخبهسالاری سنتی و یا اقتدارگرایی مدرن. به هر حال، اگر نگاه سازماندهی هیأتی موجب فقر و فلاکتپذیری به نام قضای الهی میشود، ساختارگرایی موجب نقش مولد، هرچند با نفی کرامت انسانی میشود. دوران دو پهلوی مثل جوامع آسیای جنوب شرقی تحولی است از سازماندهی هیأتی قاجاری به اقتدارگرایی پهلویها. در هیچکدام، کرامت بنیآدم (توجه فرمایید بنیآدم، نه آدم مورد نظر سنتیها و احیاءگرها) و تأمین حاکمیت انسانی با نفی سبیل مطرح نبوده است.
9. حل بحران تصمیمگیری، برای تصمیمگیری مبتنی بر تصمیمسازیهای رقیب: دنیای پیچیده پسادموکراتیک و حقوق بشری را نمیتوان با نظر فیصلهبخش یک شخص مدیریت کرد. در تصمیمگیریهای امروزین، نیازمند همکاری نهادین و داهیانه در موارد زیر هستیم:
الف) دانشگاه و حوزه علمیه ما را به ترتیب با دو نگاه جهانوطن حقوق بشری برای حاکمیت انسانی و کرامت انسانی با نگاه دینی آگاه کنند. دانشگاه و حوزه باید هم راهنمای جامعه مدنی باشند و هم منتقد حکومت. البته یادمان باشد که جایگاه دولت نباید به امت تبدیل شود. تلاش اقتدارگرایانه در تحت مهمیز درآوردن دانشگاه و حوزه موجب عقبافتادگی جامعه میشود. حوزه جلوههای انفسی را مطرح میکند و دانشگاه حوزههای آفاقی را. حوزه باید آداب روزآمد اخلاقی را ترویج کند و دانشگاه اخلاق متناسب با آداب روزآمد را.
ب) اتاقهای فکر برای فرمولبندی ایدئولوژیها و استراتژیهای گروههای متکثر در جامعه قالب لابیهای متکثر را بریزند.
ج) احزاب برای کانالیزهکردن ایدئولوژیها و استراتژیهای گروههای متکثر در قالب چهار نوع حزب: آزادگیخواه محافظهکار و حقوق بشری (freedom)، آزادیخواه لیبرالی برای رفع موانع (Liberty) حاکمیت انسانی و حزب توانبخش سوسیالیست و حزب سبز طرفدار حفظ محیطزیست. پشتوانه فکر رقابتی و آزادی اولی را دانشگاه و حوزه، پشتوانه دومی را فعالان سیاسی و پشتوانه سومی را اتحادیههای کارگری و پشتوانه فکری چهارمی را سازمانهای غیر دولتی تأمین میکند. در حزب، استراتژیستها هم گروههای متفاوت را آموزش همگرایی میدهند و هم برنامهای اجرایی برای ارایه به جامعه برای موفقیت در انتخابات آزاد و تبدیل به قانون در دوران پس از پیروزی فراهم میکنند.
د) انتخابات آزاد و نهادین شدن روابط بین قدرتخواهی برای حاکمیت انسانی (ایدئولوژی و نه ایدئولوژیک) و استراتژی برای تحقق حاکمیت انسانی، با تکیه بر علم و رقابت و نه قاپزنی.
ه) تفکیک وظائف قوای حکومت: مجلس و قوه مجریه باید مؤدب به آدابی باشند که خواسته گروههای رقیب لابیگر را در قالب اهداف ملی تعدیل و اجراء کند، نه اینکه تودهها را علیه آنان بسیج کند. آدمهای ضعیفی مثل اوباما که توان همپارچهسازی بین اهداف لابیهای گوناگون را ندارند، متأسفانه به بسیج رویاگرای تودهها علیه نخبگان رو میآورند (یادتان باشد که من به عنوان استادی در کالجی در آمریکا این مطلب را بدون ترس از اخراج، علیه اوبامای رئیسجمهور آمریکا مینویسم). مجلس جایگاه ظهور نیروهای متکثر ملت است و قوه مجریه در جایگاه واحد ملی. اما در جمهوری اسلامی، فضای خلطشدهای وجود دارد. جایگاه نخستوزیر در رژیم پارلمانی نام ریاستجمهوری در نظام ریاستجمهوری را یدک میکشد. در نتیجه این تلفیق غیرکارشناسانه، همه روسایجمهور با رهبر نظام حکومتی (که قاعدتاً رئیس دولتِ ایران است و نه رئیس قوه مجریه) حاشیه و زاویه پیدا میکنند. تدوینکنندگان قانون اساسی چون به موضوعات سیاسی و حقوق دنیای مدرن و پسامدرن آگاهی نداشتند، با تغییر شکلها به چیزی رسیدهاند که نامش عوض شده و ظرفیتش مشخص نیست. رئیس دولت قاعدتاً باید نماد زیبائیشناختی ملی یا فلسفی ملی باشد. قرار گرفتن در این جایگاه، ملازم با ترویج همبستگی و همپارچگی ملی و پرهیز از موضعگیریهای حزبی به نفع یک سیاست خاص است.
با نهادسازی مناسب، میتوان فضای تصمیمسازی مناسب برای مجلس (محل دو ذهن متضاد) و اجرای آن را برای تحقق حاکمیت ملی و ملت فراهم آورد. قوه قضائیه هم به نام ملت، ناظر بر فعالیت قانونی مجلس و مجریه باشد.
10. حل بحران فرهنگی: ایجاد سرمایه اجتماعیِ «اعتماد» با فراهم آوردن همپارچگی ملی، کثرتگرایی گروهی، تنوعپذیری فرهنگی، حقوق بشر، کرامت انسانی. دانشگاه و حوزه باید جامعه را در برونرفت از عادات و خلقیات به سوی آداب اخلاقی و یا اخلاق توأم با آداب یاری دهد. احیاءگران با تقلیل آدمها به سطح مس، عادتگرایی ارسطویی و نخبهسالاری افلاطونی را ترویج میکنند و بنیادگرایان بسیج رویاگرایانه در تحریک غرایز حب و بغض حیوانی را. آموزش مهارت (Training) و یا عادتساز (Customization) موجب شرطیشدن و نه شکوفایی انسان میشود. تلاش شاه برای تربیت مهندس ناآگاه از علوم انسانی زمینهای را برای شرطیشدن فراهم آورد که مقهور محیط بود. در انقلاب، شرطیسازی به بیرون به شرطیشدن به نیاز غریزی بدل شد. آموزش مهارت برای ماشین و حیوان خوب است، نه آن طوری که ارسطو برای انسان میخواست. بسیج رویاگرایانه نقرهفامان تجلی بروز نیروهای غریزی انسان میشود و نه شکفتگی عقلی و روحانی.
11. حل بحران رسوخپذیری: با ایجاد فضای زیستاری دارای حقانیت، بحران رسوخپذیری هم با اطلاعرسانی حل میشود. در جوامع توسعهیافته، وجود حقانیت موجب میشود تا مشکل با اطلاعرسانی حل شود اما در جوامعی که حقانیت وجود ندارد، بحران رسوخپذیری یا به مقابله و ستیز و یا به مقاومت منفی تبدیل میشود.
با ارائه این سرخطها، میتوان با سرمایهگذاری وسیع مالی، آزادسازی حوزه و دانشگاه، تشویق نخبهگرایی جهانوطن به جای نخبهسالاری یا نخبهستیزی و... ایران را از بحران نجات داد.