بازاندیشی در شیوه مبارزه با فقر در گفتگو با عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد
تعداد بازدید : 4
تلـه فقــر
سیاستهای کلان یا خرد اقتصادی؛ کدامیک پاسخ میدهد؟
نویسنده : مجید منفرد
دکتر مهدی فیضی عضو هیئتعلمی گروه اقتصاد دانشگاه فردوسی مشهد، دوره دکترای اقتصاد را در دانشگاه گوته فرانکفورت گذرانده است. دکتر فیضی با همکاری دکتر جعفر خیرخواهان کتاب «اقتصاد فقیر، بازاندیشی بنیادین در شیوه مبارزه با فقر جهانی» را ترجمه کرده که سرمنشأ جدید و مهمی در شیوه رویارویی با فقر در جهان است. افزون بر این تجربه حضور در کشورهای آفریقایی را نیز در راستای برنامههای خیرخواهانه مبارزه با فقر دارد. ازآنجاییکه در مسئله حاشیهنشینی یکی از مباحث محوری، بحث ضعف اقتصادی و محرومیت حاشیهنشینان است، گفتگویی را با ایشان ترتیب دادیم تا با رویکرد جدید جهانی به فقر و مبارزه با محرومیت بیشتر آشنا شویم.
یکی از ویژگیهایی که همواره به مناطق حاشیهنشین یا سکونتگاههای غیررسمی نسبت داده میشود فقر است، در یک نگاه مبنایی فقر چیست؟
در ادبیات علمی یک تعریف اولیه و تکبعدی وجود دارد که میگوید: «فقیر کسی است که توان تغذیه مناسب ندارد» متناسب با همین تعریف محاسبهشده که اگر فردی در دنیا حدود یک یا دو دلار در روز درآمد داشته باشد، دستکم میتواند زنده بماند. بهطور سنتی کسی که درآمدی در این سطح داشته باشد را فقیر میگویند.
این نگاه که به آن فقر یکبعدی میگویند تا سالهای اخیر نگاه غالب به پدیده فقر بود، اما اکنون نگاهی که به فقر در دنیا وجود دارد، گستردهتر شده و چندبعدی است؛ در این نگاه جدید تنها تغذیه مهم نیست، یعنی فرد علاوه بر تغذیه باید حداقلهای تحصیل، بهداشت جسمی و سلامت روانی را هم داشته باشد، یعنی ابعاد دیگری هم وجود دارند که ضعف فرد در آنها میتواند بهعنوان فقر او قلمداد شود، البته این ابعاد با توجه به وضع هر کشوری فرق میکند و میتواند کموزیاد باشد.
چرا با اینکه خیلی اوقات از نگاه افراد بیرونی محرومیت فقرا حتی توسط خودشان بهراحتی قابلرفع است، این اتفاق نمیافتد و ما در بعضی مناطق و خانوادهها با پایداری فقر یا به قولی دام فقر مواجهیم؟
بعضی عوامل هستند که باعث میشود فقر در یک خانواده یا منطقه پایدار شود و نسلهای مختلف فقیر باشند. یکی از این عوامل که در نتیجه مطالعات روشنشده است بیان میکند کسی که فقیر میشود هوشش کم میشود؛ هوشش که کم شود فقرش بیشتر میشود؛ یعنی در یک چرخه منفیای میافتد و به سمتی میآید که اساساً توانایی ذهنی و مهارتی لازم را ندارد که به این فکر کند که چگونه از فقر بیرون بیاید.
مثلاً در منطقهای در هند دستفروشهایی هستند که اگر روزی یک لیوان چای کمتر بخورند بعد از پنجاه روز میتوانند بهجای هرروز کرایه کردن چرخدستی، یک چرخ برای خودشان بخرند و محاسبه این هم بسیار ساده است.
جالب است که این آدمها ده سال بهطور میانگین کارشان همین است که هرروز صبح چرخی را کرایه کنند، آخر شب هم پس بدهند و هیچوقت در این ده سال به این فکر نکردهاند که اگر من روزی یک لیوان چای کمتر بخورم بعد پنجاه روز دیگر نمیخواهد چرخی کرایه کنم و این روی بهبود وضعام بسیار اثرگذار است.
دلایل فقر با اینکه در ظاهر مساله سادهای است، مثلاً میگوییم که فرد تنبل است، اما وقتی دقیق به آن نگاه میکنیم، میبینیم که بسیار پیچیده است و ابعاد گوناگونی از روانشناسی، جامعهشناسی، انسانشناسی، دین و مذهب و جنسیت در آن نقش دارند و کسی که میخواهد با این قضیه روبرو شود، باید به همه این ابعاد نگاه کند، تجربیات جهانی خیلی آسان نشان میدهد که نگاه یکبعدی، حال این بعد هرچه میخواهد باشد، چیزی را حل نمیکند و باید همهجانبه به آن نگاه کرد.
با توجه به نکات شما و شکلگیری دام فقر در بعضی مناطق و خانوادهها، کمکهای بلاعوض از بیرون به این افراد میتواند وضع آنها را بهتر کند؟!
اتفاقاً در این مورد هم حرف هست. به همین دلیل هم هست که میگویم مساله بسیار پیچیده است؛ یعنی یکسری عوامل آدمها را به سمتی میبرند که در فقر بمانند اما عوامل دیگری هم هستند که از طرف دیگر کار میکنند، اینکه در واقعیت کدام طرف غالب است از پیش مشخص نیست و باید رفت و بررسی کرد. رویکرد آزمونی (Experimental) نشان میدهد که دام فقر یکجاهایی هست، مانند دام فقر درآمدی و یکجاهایی نیست مانند دام فقر تحصیلی. اتفاقاً مهم همین است که ما بفهمیم کجاها هست و در این موارد برویم و به آنها که در این دام گرفتارشدهاند کمک کنیم. بدون این رویکرد که متأخر است، ما عملاً نمیدانستیم باید کمک بدهیم یا نباید بدهیم، نگاه به مساله خیلی صفر و یکی بود و ما هرکدام را انجام میدادیم یکجاهایی خوب و یکجاهایی بد بود. درنهایت ما نمیدانستیم که بالاخره باید به فقرا پول و غذا بدهیم یا نه؟ اگر بدهیم چه جوری بدهیم؟ به چه کسی بدهیم؟ چقدر بدهیم؟ هیچکدام اینها مشخص نبود. تا پاسخ این پرسشها را نداشته باشیم آن سیاستگذاری که میخواهد تصمیمگیری کند نمیداند که باید چهکاری کند.
خب با این توصیف ما تا وقتی آمار درست و دقیق نداشته باشیم، نمیتوانیم سیاستگذاری و حرکت کلانی در زمینه کمک به مناطق محروم و خانوادههای فقیر داشته باشیم. در این شرایط چرا مؤسسات و خیریههای محلی بسیاری که در کشور وجود دارند و بهصورت خرد در جریان زندگی فقرا هستند نتوانستهاند اثر قابلتوجهی بر وضعیت محرومیت بگذارند؟
دقت کنید که تنها نگاه خرد و از پایین به بالا کافی نیست؛ این شرط لازم است اما شرط کافی نیست. شرط کافیاش این است که سیاست یا کار اجراشده ارزیابی شود. پاشنه آشیل خیریههایی که من در ایران میبینم اینجاست که روشی برای ارزیابی عملکرد خود ندارند. اینکه فرض کنید ما در این محله هستیم، فقیرها را میشناسیم، دردها را هم میشناسیم و به آنها پول و غذا و هر چیز دیگری میدهیم درست، اما از کجا معلوم که اگر جور دیگری میدادیم بهتر نمیشد؟ نمیدانیم. ما فقط این را میدانیم که ما یک کمکی به اینها کردیم و اتفاقی افتاد. اتفاق هم بد نیست اما اینکه چه طور بهتر میشد؟ کمتر یا بیشتر دادن چه اندازه تأثیر دارد؟ اگر روش کمک ما تغییر میکرد چه جوابی میگرفتیم؟ اینها را واقعاً ما نمیتوانیم جواب بدهیم، به دلیل اینکه چیزی برای مقایسه وجود ندارد. به همین دلیل است که میگویم قطعاً نگاه پایین به بالا لازم است، اما نمیشود تنها به همین اکتفا کرد.
با توجه به اینکه نگاه قالب اقتصاددانان نسبت به دولت، ناظر به دخالت حداقلی است آیا دولت یا نهادهای عمومی باید در این مسئله اقدامی انجام دهند؟ چگونه باید این اقدامات انجام شود؟
اتفاقاً یکی از جاهایی که باید دولت حضورداشته باشد، همینجایی است که ما در مورد آن صحبت میکنیم، یعنی کمک به طبقات فرودست؛ در اینجا سازوکار بازار شکست میخورد و نمیتواند خوب تخصیص دهد و به همین دلیل دولت باید وسط بیاید و البته در این مسیر دولت باید کارهای کلانش را نیز با رویکرد خرد انجام دهد. نمیشود گفت چون سیاست کلان است نمیتوان از آزمونهای خرد استفاده کرد، بلکه شدنی است و اتفاقاً تجربههای جهانی که در این زمینه شده خیلی هم شبیه برنامههای کشور ما بوده است.
البته من بیشتر از اینکه تأکیدم بر این باشد که از روش آزمون میدانی در سیاستگذاری توسعه مناطق و طبقات محروم استفاده شود، بر این نکته اصرار دارم که از زاویه نگاه خرد استفاده شود، یعنی نگاه کلان به مساله فقر و محرومیت شکسته شود.
خیلی خوب است که کمکم این نگاه کلان که یک کسی آن بالا بنشیند و برای کل کشور تصمیم بگیرد بشکند؛ به این معنا که یک سری تصمیمگیریها به نهادها و دولتهای محلی واگذار شود، مثلاً فرض کنید که اگر دادهها را در کل کشور یا شهر را جمع کردیم و فهمیدیم این مناطق فقیرتر است و اینها احتمالاً به کمک بیشتر نیاز دارند، منی که نماینده مجلس در تهران هستم یا مثلاً در سازمان مدیریت هستم، درباره زاهدان یا حاشیه شهر مشهد تصمیم نگیرم. بگذارم آنکسی که در شورای شهر زاهدان هست در مورد زاهدان تصمیم بگیرد که چهکاری در آنجا بهتر است. در حقیقت تصمیمهای محلی را به آدمهای محلی تفویض کنم. البته یک گلوگاه خیلی جدی در ایران این است که داده خرد نداریم. این خیلی دردناک است که ما همیشه در کشور ذهن برنامهریزیمان کلان بوده است و خیلی بزرگ فکر میکردیم. آنقدر به فکر جنگلها بودهایم که درختهای جنگل را از یاد بردهایم.
مسئله دیگر این است که از تجربههای جهانی آنچنان استفاده نمیکنیم و عموماً سعی کردهایم که بدون توجه به نمونههای مشابه، برنامههای فقرزدائی را دوباره خودمان تکرار کنیم. مساله فقر که تنها مساله کشور ما نیست، این ادعا که کشور ما کشور خاصی است و با بقیه دنیا فرق دارد همیشه گفتهشده درحالیکه کمتر شواهدی برای آن ارائهشده است.
میتوانید چند نمونه از تجربیات دیگر کشورها که برای ایران هم قابلاستفاده هستند را معرفی کنید؟
برای مثال در کنیا سازمان مردمنهاد بسیار موفق گیودارکتلی (GiveDirectly) که یکی از برترینهای سازمانهای خیریه دنیاست یک سیستم خلاقانه برای پرداخت مستقیم به افراد بسیار نیازمند از طریق تلفن همراه راه انداختهاند. آنها مقداری اعتبار به این افراد میدهند که مانند اعتبار سیمکارتها، قابلجابهجایی و برای خرید قابلاستفاده است، مطالعات مستقل نشان داده است که این سازمان توانسته است تأثیر شگرفی بر بهبود وضع زندگی افراد بسیار فقیر داشته باشد.
مورد دیگر برنامهای انتقال شرطی پول (Conditional Cash Transfer) است که در مکزیک و سپس در بسیاری کشورهای منطقه انجامشده و درست برخلاف انتقال بدون شرط پول در نظام هدفمندی ما است، به یک سری خانوادههای فقیر گفته شد که ما به شما مقداری پول میدهیم درصورتیکه شما کارهایی که ما میخواهیم، مثل فرستادن فرزندان به مدرسه را انجام دهید. این برنامه بهمرور سبب شد تا خانوادهها کارهایی که قبلاً انجام نمیدادهاند را تجربه کنند و بهبیاندیگر تصمیم بهینه خانوار بر تصمیم بهینه اجتماعی منطبق شود. برای مثال در منطقهای در هند سالها دولت در تلاش بود تا کودکان را بهرایگان واکسینه کند اما بسیاری از خانوادهها تمایلی نشان نمیدادند، پسازآن دولت اعلام کرد که برای هر کودکی که واکسینه شود یک کیسه خوراکی ارزانقیمت داده میشود. به شکل عجیبی تعداد کودکان واکسینه شده بسیار زیاد شد و جالب است که حتی هزینه سرانه هر واکسیناسیون نیز کاهش یافت.
قطعاً این نوع تجربهها در ایران قابل پیادهسازی است، تنها کمی فکر و خلاقیت لازم است تا متوجه شویم که چه راهکارهای بومی برای اجرای این دست برنامهها در ایران وجود دارد. مثلاً در ازای پول پرداختی به خانوادهها در برنامه هدفمندی، از آنها انجام کاری را بخواهیم تا اجرای این سیاست هم منافع بیشتری داشته باشد و هم کمتر رنگ و بوی پوپولیستی بگیرد.
زمانی که بدون فکر و مطالعه تجربههای پیشین، تصمیمگیری انجام شود، نهتنها نتیجه لازم گرفته نمیشود بلکه گاهی موجب نتیجه عکس نیز میشود. مثلاً در مطالعاتی که در دنیا انجامشده است، غالباً به این نتیجه رسیدهاند که پول بهتر است به مادر داده شود تا پدر. چون او معمولاً بیشتر به نیازها و اولویتهای بلندمدت خانواده مانند تغذیه و تحصیل فکر میکند.