پارادوکس فقر و مشارکت مردمی در گفتوگو با عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد
تعداد بازدید : 2
نیاز نقطه مشترک دولت و حاشیهنشینان
گفت و گو
نویسنده : مهدی پناهی
دولت معتقد است که بار ساماندهی حاشیهنشینی بایستی بر دوش خود حا شیهنشینان باشد، لذا با برنامههای توانمندسازی و تشکیل شوراهای محلات به دنبال جلب و افزایش مشارکت مردمی در این مناطق است، با این حال نگاه بالا به پایین دولت در جلب مشارکت مردم نه تنها در حاشیه بلکه در خود شهرها هم ناموفق بوده است و مردم اعتمادی برای مشارکت با دولت ندارند. در کنار تفسیر غلط مسئولین از مشارکت مردم که آنها را تنها مجریان برنامههای دولت میدانند، ویژگیهای خاص مردم ساکن در حاشیهشهرها نیز بر میزان و نوع مشارکتشان تاثیر گذار است، فقر فرهنگی و اقتصادی و شکاف اجتماعی با متن شهر توقع جلب مشارکت را کمی غیرواقعبینانه میکند با این حال دکتر حسین بهروان، استاد جامعه شناسی و عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد در گفتوگو با ما این ویژگیها را هم مثبت و هم منفی میداند، وی معتقد است که تنها راه برای جلب مشارکت مردم اجرا نمونه های کوچک اما موفق در این مناطق است.
دولت معتقد است که بار ساماندهی حاشیهشهرها باید بر روی دوش خود حاشیهنشینان باشد، این در حالی است که شهروندان ساکن در حاشیه شهر از لحاظ اقتصادی و فرهنگی جز اقشار پایین هستند. توقع جلب مشارکت مردمی در حاشیه شهرها نوعی پارادوکس نیست؟
مشارکت از دید جامعهشناسی یک مفهوم چندوجهی است. متأسفانه واژه مشارکت به لحاظ مفهومی هم از دید مردم و هم از دید مسئولین بد برداشت میشود، گاهی مشارکت را به معنای خودیاری میدانند یا پولی از مردم بگیرند که یک پروژه را برای آنها اجرا کنند، گاهی مشارکت را در بهرهبرداری یک پروژه میبینند یا مردم در حفظ و نگهداری یک پروژه ساختهشده شرکت کنند، گاهی مشارکت به معنی انجام وظایف شهرنشینی است، لذا این برداشتها موضوع مشارکت را پیچیده کرده است.
درحالیکه معنای دقیق مشارکت یعنی عملی که موردنیاز چند نفر باشد و هیچکس بهتنهایی نمیتواند آن را به دست بیاورد، پس مشترک بودن نیاز، یک اصل است. مثلاً یک جاده که ساخته میشود، مردم چقدر به این موضوع احساس نیاز میکنند، این نیاز با نیاز کارفرما و پیمانکار چه فرقی میکند؟ همچنین این نیاز بایستی آگاهانه باشد، یکی از ریشههای اساسی عدم مشارکت این است که اولاً نیاز ذینفعان در هنگام تصویب پروژه در نظر گرفته نمیشود، ثانیا اگر به نفع آنهاست، آگاهی داده نمیشود، ثالثا در هنگام بهرهبرداری میخواهند مشارکت کنند درحالیکه مشارکت بایستی در تعیین مسئله، در نحوه اجرا، درگرفتن پیمانکار و نظارت هم باشد، آنوقت مردم احساس میکنند که پروژه مال آنهاست.
اشکال اساسی در عدم مشارکت این است که احساس تعلق به پروژه نیست، مردم میدانند یک پروژه به نام کیست و به کام کیست و میدانند که پیمانکار هم زور میگوید، چون پیمانکار میگوید که مردم موظفاند که طبق قانون با من همکاری کنند. برخی این نوع همکاری را هم مشارکت میدانند.
مشارکت پایدار، مشارکتی است که همه صاحب نفع و نیاز باشند، مشارکتهای دولتی هیچگاه اینگونه نیست، یعنی دولت هیچگاه در پروژهها ذینفع نیست، لذا این اصلاً معنای مشارکت نمیدهد و نباید از لفظ مشارکت استفاده کرد. این نوعی همکاری است نه مشارکت. مشارکت باید دوسویه باشد، مشارکت، نوعی عمل چندجانبه است که همه افراد باید معطوف به یک هدف هستند.
اما دولت وظیفه دارد که برخی زیرساختها را فراهم کند و اینجا دیگر معنای نفع و نیاز از طرف دولت وجود ندارد.
برای همین مردم همیشه از دولت طلبکار میشوند، چون مردم میگویند دولت، تو که میخواهی برای ما کاری بکنی، زودتر همان را انجام بده و خوب هم انجام بده. دولت میرود، میگوید که من خدمتگزار شما هستم. این از اساس با تعریف مشارکت، تفاوت دارد. اگر مردم تقاضا کردند که خیابانی کشیده شود و گفتند ما میتوانیم فلان کار را میکنیم. این هم مشارکت نیست بلکه خودیاری است.
منظورم از بیان این مسائل این است که گاهی لازم است مردم خودیاری کنند یا همکاری کنند. نه صرفاً مشارکت، گاهی مردم پولندارند، باید بهجایش نظارت و نگهداری کنند تا درست از یک پروژه استفاده شود یا گاهی به اعمال آنها مربوط میشود، مثلاً فاضلاب و آشغالهایشان را در خیابان نریزند یا یک نظم را بپذیرند، این یعنی سهم مردم از آن پروژه و جلب همکاری مردم نه مشارکت. در مشارکت میگوییم هرکس سهمی دارد، نه مردم و نه دولت، هیچکدام برتر نیستند. دولت، آقابالاسر مردم نیست، الآن مسئولان میگویند که مردم همکاری نمیکنند، دلیلش این است که مثل مشارکتکننده وارد عمل نشدهاند. در مشارکت هیچ طرف نسبت بهطرف دیگر برتری ندارد. وقتی مشارکت میخواهیم بایستی قواعد را وضع کنیم، بگوییم اگر کسی از وظایف خود شانه خالی کرد، چه کنیم؟ مشارکتهای اجتماعی، نیمهرسمی هستند، یعنی یک قاعدههای رسمی دارند و گاهی بازیهای نیمهرسمی دادند که اینها هم میتواند مکتوب باشد و ضمانتهای اجرایی را هم بگیریم. مثلاً میخواهم خیابانی را آسفالت کنم، درخت یکخانه را میخواستم بکنم و صاحبخانه نگذاشت، نروم به پلیس بگویم، بلکه بروم به خود مردم بگویم. مشکل اساسی، عدم مشارکت سازمانها و مردم، رسمی بودن است.
اگر این معنای واقعی مشارکت را بپذیریم، چگونه میتوان آن را در حاشیه شهر پیاده کرد؟
اولین قدم باید آنها را بهعنوان شهروند بپذیریم، حقوقی برایشان تعریف کنیم، اینکه بگوییم شما بهزور آمدید، جایی در شهر ندارید، در محدوده نیستید، درست نیست؛ وقتی اینچنین باشد شما که برای حل مشکل بهداشتی میروی، با خودش میگوید چه دلیلی دارد که پیش ما آمدهاند وقتی شهروند نیستم. مردم همیشه اول میپرسند نفع من چیست؟ این نفع من را باید تبدیل کنیم به نفع ما. باید اصول حقوقی و معیارهایی را بپذیریم و اینها باید برابران، متعادلان و متوازن باشد.
امکانش هست که برابر باشد؟
برابر نه، متعادل باشد، الان مردم حاشیه میگویند ما محروم هستیم، دولت باید به ما کمک کند، پس این انتظارات مردم است، یک عده هم مثل نمایندهها رفتهاند و انتظار ایجاد کردهاند اما عمل نکردهاند. جلب اعتماد، یکی از الزامات مشارکت است. اعتماد یعنی اینکه من علیرغم اینکه اطلاع ندارم شما به وظیفهات عمل خواهی کرد یا نخواهی کرد، قبولت میکنم اما اطمینان یعنی شما ضمانت اجرایی داری و بعد قبول میکنی. ما به مردم اطمینان نمیدهیم بلکه اعتماد میدهیم. پس بعد از نیاز و ایجاد تعادل در رابطه، نیاز به اعتماد داریم. اعتماد هم ضمانت اجرا میخواهد که به اطمینان تبدیل شود.
حاشیه شهر چه ویژگیهای اجتماعی دارد که بر مشارکت تأثیرگذار است؟
فقر، نبود قانون و عدم رعایت هنجارهای رسمی، وضعیت نابسامان از هر لحاظ بهداشت و ...، احساس بیگانگی، احساس طرد شدن، اینها ویژگی اجتماعی حاشیه شهر است، همچنین طولانی شدن برنامههای قبلی و نیمهکاره رها شدن آنها، دلیل و سند روشنی برای بیاعتمادی به پروژه جدید است، یعنی سازمان برق اگر کارش را نیمهتمام رها کرده است، شرکت آب هم نمیتواند کار جدیدی بکند.
شما اگر میخواهید اعتماد مردم را جلب کنید، بایستی مرحله پاکسازی کنید. اول بایستی دستگاهها هماهنگ شوند، هر دستگاهی که سهمش را رها کرده بایستی کارش را شروع کند، شرکت آب که میرود، شرکت برق را هم ببرد. با نظر خود مردم مقرراتی وضع کنید که اجرایی و شفاف باشد، احساس نکنند پشت پرده خبری است، بایستی صادقانه با مردم حرف زد.
مردم این مناطق چه ویژگیهای مثبتی دارند که به جلب مشارکت کمک میکند؟
توقعشان پایین است، همچنین اولویتهای آنها گلکاری در خیابان نیست، بلکه نیازهای اساسیتری دارند، میخواهند یک طبقه بالای خانههایشان بسازند. برای این مردم پروژههای موفق خیلی مهم است، بایستی نفع یک پروژه را به چشم ببینند، نفع این مردم آنی است، اگر بخواهید نفع آینده را بپذیرند، باید کار فرهنگی کرد. مردم این مناطق فردگرا هستند، این نفع را برای خودشان میخواهند، برای قوموخویش و قبیله خودشان میخواهند نه برای دیگران، البته همین افراد درجاهایی که مسائل معنوی باشد، جایی که از مادیات دور بشوند از همه فداکارتر هستند، بنابراین اگر قرار است جلب مشارکتی صورت بگیرد، بایستی بحث معنویت و مادیات همراه مردم باشد. نیروی انسانی و وقت زیاد یکی دیگر از ویژگیهای مثبت این مناطق است، مردم حاشیه حمایتگر هستند، الان شما به اساتید دانشگاه بگویید برویم حقمان را بگیریم، ده نفر هم جمع نمیشوند، اما مردم حاشیه اینگونه نیستند. هرکسی هر کاری از دستش بربیاید انجام میدهد، علاوه بر اینکه وقتی ببینند که هممحلههایشان کاری میکنند، انگیزهشان هم بیشتر میشود.
روش اجرایی این اصول چیست؟ الان مدلهای مختلفی مثل خانه محلات و شورای محلات مطرح میشود، آیا اینها میتوانند مجری این اصول باشند؟
هرچه هست بایستی جامعنگر باشد نه مقطعی و موردی، یک سازمان شاید برای برنامه خاص خودش شورا تشکیل بدهد، یک سازمان دیگر هم شورای دیگری را راه بیندازد؛ این شوراهای جدا از هم فایده ندارد. شورا بایستی برای همهچیز باشد، علاوه بر این باید در سطوح مختلف رأیگیری شود تا نمایندگانی انتخاب شود. از همان سطح خرد، اهداف و وظایف و مسئولیتها را بگیریم، هر محله یک نماینده داشته باشد و درنهایت کل حاشیه را باهم ببینیم.
نکته بعدی اینکه باید به این شوراها اعتبار بدهیم، من معتقدم تا حالا مردم زیر حرفی نزدند، هرچه بدقولی و بدعهدی بوده از سمت پیمانکاران و نماینده مسئولان بوده است. این حرف من به این معنی نیست که هیچکس از مردم کلک نمیزد، این توسط خود مردم حلشدنی است اما مردم بهطور کل زیر حرفشان نزدهاند. بنابراین یک سازمان مشارکتی بایستی شکل بگیرد که مکان و ساختاری داشته باشد، مثل سایر شوراهایی که ما داریم. نفس تشکیل چنین شوراهایی این است که مردم نمونههای موفق ببینند، بایستی سؤال و ابهام مردم پاسخ داده شود. باید روشن شود که این مدل موفق است. حتی نمونههای جهانی را نشان بدهیم. البته نباید برایم مردم تئوریبافی کرد بلکه باید در عمل صداقت را نشان داد.
به پارادوکس فقر و توقع مشارکت پاسخی ندادید، تأثیر فقر اقتصادی و فرهنگی بر مشارکت چیست؟
فقر هم مثبت و هم منفی است، در مناطق شهری و بالا شما نمیتوانید مشارکت جلب کنید. چون هرکس میتواند مشکلاتش را حل کند، اما در حاشیه شهر فقیر بودن یک پتانسیل است، چون پول ندارند بایستی به کمک هم بیایند.
مثال عینی بهسازی و نوسازی کالبدی است. چگونه بایستی از قشر فقیر یا متوسط توقع مشارکت داشته باشیم؟
خودتان را جای مردم بگذارید، شما اگر مأمور تخریب آن خانه هستید، خودتان را جای آن مردم بگذارید، چهکاری میکند؟ شما آگاهی دادید، نفع درازمدت را میبینید و خودتان راهحل میسازید، اگر اینگونه فکر کردید خلاقیتتان هم گل میکند، چون اطلاعات دارید اما مردم ندارند. از این طریق گزینههای عادلانه را میبینید، ارزشهای متفاوت مردم را میبینید، شاید به این نتیجه برسید که خانه در محله دیگر برایتان رهن کنند و رایگان ساکن شوید تا خانه فعلی ساخته شود، شبیه آنچه در ساختوسازهای داخل شهر رخ میدهد، اگر هر شهردار یا مسئولی اینگونه فکر کند، راهحلهای مناسبی را پیدا میکند.
مردم الآن بین خودشان و مسئولان فاصله میبینند و آنها را فرصتطلب میشناسند، لذا باید این فاصله را کم کنید. متولیان باید سراغ کارهای کوچک اما زودبازده بروند تا مردم اعتماد کنند. اگر از اول از خانه خراب کردن صحبت کنی، هیچکس مشارکت نمیکند، بااینحال وقتی مردم نیاز مشترک داشته باشند، پتانسیل مشارکتشان بالاست. این خودش نشاندهنده ضرورت مشارکت مردمی است.
بدبینی مسئولان خودش باعث بیاعتمادی مردم میشود، فکر اینکه برخی از این مردم قاچاقچی هستند، خودش آنها را قاچاقچی میکند. یکبار دریکی مساجد همین محلها سخنرانی گفت که متأسفانه در این محل غیر هم دین هم داریم. منظورش فرق مذهبی دیگر بود. همانجا تذکر دادم که همه یک دین هستیم و غیر هم دین معنا ندارد، ما باید افراد مؤثر مثل روحانیان را آگاه کنیم، اینها باید وحدت را دنبال کنند، وحدت که با رحمت است، وقتی شهروند مشهد شدی، دیگر فرق نمیکند چه عقیدهای داری، باید به فکر شهر باشی و اصول آن را بپذیری. لذا نباید برچسب بزنیم، اگر برچسب خلافکاری زدیم، فرد وظیفهاش میداند که خلافکاری کند، نباید حاشیه و عقبمانده بگویید، اینها را جامعهشناسان قبول ندارند.