دلت را به خراسان می آوری
سید مسلم مو سوی
چون خرداد چهل و دو
و حماسه پنجاه و هفت
ماند گاری
هر سال با تخلص «امین»
دلت را به خراسان می آوری
وآخر اسفند را
در صحن آزادی
چشم به چشم می خوانی !
و با شهد لبانت
خاورمیانه را
شیرین می کنی !
کشتی ها
صدایت را
از خلیج فارس به کاخ سفید می برند !
تو با پر چم سه رنگ
جهان را فتح می کنی !
بهار
از بیت المقدس
آغاز می شود
هنر مشرق اگر جانب مغرب رفته است
رضا رحیمی عنبران
آسمان گرچه نصیب دل بارانی هاست
دل آشفته ما دست بیابانی هاست
خاطرت هست چرا بادیه بی برکت شد
کفر نعمت سبب خیل پشیمانی هاست
باد آن دست نوازشگر باغ پدری
پیک سرما شده پابند زمستانی هاست
چه حساب است که از بین همه نعمت ها
آتش هجر فقط سهم نیستانی هاست
بی گمان هرچه بلا بر سرمان می بارد
همه از آفت این خشک مسلمانی هاست
تو دعا کن برسد وعده موعود خدا
آن که پایان همه بی سرو سامانی هاست
این که در آرزوی آمدنش می مانند
راه و رسمی است که در سیره کنعانی هاست
زائرکوی رضا(ع) باش که برکت این جاست
کز وجودش همه جا غرق فراوانی هاست
کوچه درکوچه این خاک پر از مردانی است
که سخن گفتن شان اوج غزل خوانی هاست
هنر مشرق اگر جانب مغرب رفته است
اثر طبع شکرریز خراسانی هاست
تشنگی می کشم و منت باران را! نه
سهم آب ده ما دست بیابانی هاست
یار خراسانی من
علی عدالتی مجد
دانستم از ابر چشمت دل خشکسالی ندارد
شعر مصلّای دستت جز دشتِ شالی ندارد
پیشانی تو بلند است دیوار چین را شکسته
تا ارتفاع غزل هات، شعر این حوالی ندارد
دست غزل را گرفتی پروانه پر زد و گرنه
شهر پر از شعرآزاد، انگار بالی ندارد
یار خراسانی من، جان بر کف آماده هستیم
گر چه مزار شهیدان گلدان خالی ندارد
از مشهد و قم گذشتی تا جمکران را سرودی
دل را بخوان تا وصالی دیگر سوالی ندارد
صحرای سینای دل ها شعر تو را می سرایند
دیگر جنوب شلمچه خط شمالی ندارد
بر دار کردی زمین را، بیدار کردی زمان را
شعرت چو دیوان حافظ جز عشق حالی ندارد
سلمان و مختارمانی یا چون اویس یمانی؟
نه ، شاعرمصریان گفت : «آقا» مثالی ندارد
مهرت زبان را گشوده ، حسنت به شعرم فزوده
دجّال و رجّاله جهل حتی مجالی ندارد
ترجیع بند خمینی تکرار کردی «امینا»
ایران به جز صاحب الامر مولی الموالی ندارد
با «منتظر»شدهم آوا نقّاره های خراسان
فهمیدم از ابر چشمت، دل خشکسالی ندارد