ح هر قدر به خودش پیچید، خوابش نبرد. توپش را برداشت. چند تا روپایی زد. توپ را روی کلهاش انداخت و همانجا نگهداشت و شکل تازه ای گرفت.
ر گفت: «منم بازی.»
ح آمد کنار ر. ر بالا پرید. س گفت: «منم بازی.»
ح و ر فرار کردند. و گفت: «اصلا من داور.»
خورشید طلوع کرد. همه پشت سر هم ایستادند و شعر خواندند.
دوستان خوبم میدانید چه شعری خواندند؟
حروف در کنار هم کلمه «خروس» را ساختند ، پس شعری که خواندند قوقولی قو قو بوده است.