روزی روزگاری، بلبلِ خوشآواز رفت پیش همسایهاش «باز[1]» و به او گفت: «چرا بین اینهمه پرنده که آوازهای زیبا میخوانند، تو که همیشه ساکتی و خواندن بلد نیستی، از همه بالاتری؟ هیچکس تا حالا از تو حرف مهم و نکته جالبی نشنیدهاست با اینهمه غذای تو کبک است و خانهات توی قصر سلطان[2]. درعوض من که از منقارم بهترین نغمهها و سخنها بیرون میآید، کرم میخورم و توی بوتههای خار زندگی میکنم». باز به او جواب داد: «دوست من! مشکل تو آن است که دایم درحال حرف زدنی. من، بیشتر گوش میکنم و کمتر حرف میزنم. من ترجیح میدهم بهجای پرحرفی، کارم را انجام بدهم و برای همین است که جایگاه بالایی دارم». باز به او گفت همه گوش باش/ بازی من بنگر و خاموش باش[3]
این حکایت از کتاب «مخزنالاسرار» سروده «نظامی» انتخاب شدهاست و ما آن را به زبان ساده بازنویسی کردهایم.
دوست من، بهنظر تو این حکایت با کدام ضربالمثل هممعنی است؟
الف) کبوتر با کبوتر، باز با باز
ب) کم گوی و گزیده گوی چون دُر
پ) با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون میکشد
[1] نوعی پرنده شکاری
[2] در زمانهای قدیم پادشاهان پرندگان شکاری را برای خودشان نگه میداشتند
[3] باز به بلبل گفت تو هم سعی کن مثل من بیشتر گوش کنی تا حرف بزنی