پیراهن که پاره شده بود، داشت توی دست های خیاط دوخته می شد و حسابی دردش می آمد. وقتی کار خیاط تمام شد و آن را کناری گذاشت، پیراهن به سوزن گلایه کرد: «ببین همه بدنم از دست تو زخم شده. کار تو سوراخ سوراخ کردن دیگرانه و خوشت میاد که به پهلوی ما پیراهن های بیچاره فرو بری». سوزن گفت: «دوست عزیزم! کار من دوختن پارگی هاست. هیچ پیراهنی بدون تحمل درد من، پیراهن نمیشه. تو زیبا هستی ولی این زیبایی بدون کمک من، به دست نمیاد. بگو ببینم دلت می خواست درز و شکاف هات تعمیر نمی شد؟» پیراهن جواب داد: «البته که نه ولی...»، سوزن ادامه داد: «چیزهای خوب از دلِ سختی ها بیرون میان. شکوفه زیبا در فصل بهار رو دیدی؟ شکوفه برای رشدکردن، برف و بارون های سخت رو پشت سر گذاشته. سنگ های گران بهای کوه ها رو دیدی که نگین انگشتر آدم ها میشن؟ این سنگ ها، سال های زیادی گرما و سرما رو تحمل کردن».
* این حکایت را خانم «پروین اعتصامی» به شعر سروده است و ما آن را به زبان ساده بازنویسی کرده ایم.
** دوست من! می توانی بگویی این بیت که از اصل شعر «سوزن و پیراهن» انتخاب شده، مربوط به کدام قسمت از حکایت است؟
وگرنه بی سبب از دست من چه می نالی
ندیده زحمت سوزن کدام پیرهن است؟