فیلهای زورگو و خرگوش باهوش
در روزگاران قدیم در بیشهای دور که محل زندگی خرگوشها بود، سر وکله یک گله فیل پیدا شد. فیلها، چشمه زلال بیشه را به تصرف خودشان درآورده بودند و چون درشتهیکل بودند، خرگوشها نمیتوانستند حقشان را از آنها بگیرند. روزی خرگوش باهوش به دوستانش گفت: «فکری به ذهنم رسیده. بهزودی چشمه رو دوباره بهدست میاریم»، بعد رفت سراغ شاه فیلها و به او گفت: «فیل بزرگ! من از طرف ماه میام. ماه میگه چشمه مال اونه و شما فیلها دیگه بیش از این حق ندارین ازش آب بخورین وگرنه هرچی دیدین از چشم خودتون دیدین». شاهفیل جواب داد: «هه! چه حرفها. اگه راست میگی، بگو خود ماه با من حرف بزنه». خرگوش گفت: «پس شب چهاردهم ماه، بیا لب چشمه و خرطومت رو بزن تو آب. اونوقت خشم ماه رو میبینی». فیل، شب چهاردهم که قرص ماه کامل میشود، رفت لب چشمه و همان کاری را کرد که خرگوش گفتهبود. عکسِ ماه که توی چشمه افتادهبود، با برخورد خرطوم فیل به آب، تکان خورد و لرزید؛ انگار که ماه واقعا عصبانی باشد. فیل تا این صحنه را دید، پاگذاشت به فرار و سر راه با دادوفریاد، دوستانش را هم از خشم ماه باخبر کرد.
**این حکایت از کتاب «مثنوی معنوی» انتخاب و به زبان ساده بازنویسی شدهاست.