دانشگاه چهجور جایی است؟ چندتا کلاس بزرگ دارد و همه روی صندلیهای دستهدار مینشینند؟ بیشتر دانشجوها همسنوسالاند؟ همهی کسانی که سر یک کلاس هستند، رشتهی درسیشان یکی است؟ حالا من میخواهم بهت بگویم در دانشگاه تهران، کلاسی برگزار میشود که اصلا شبیه این چیزهایی نیست که گفتیم. یک کلاس بزرگ است با صندلیهای دستهدار ولی آنقدر تعداد دانشجوها زیاد است که خیلیهایشان روی زمین مینشینند. بعضی دانشجوهای این کلاس، 20سالهاند؛ بعضیها 30 و ۴0 و ۵0ساله! رشتهی درسیشان هم یکی نیست؛ یکی هنر میخواند، یکی ادبیات و یکی اصلا دانشجو نیست. چطور ممکن است؟ این کلاس، یک استاد دوستداشتنی دارد. برای همین خیلیها باعلاقه سرکلاسش مینشینند و چیزهای زیادی دربارهی ادبیات یاد میگیرند. اسم این استاد، «محمدرضا شفیعیکدکنی» است. آقای شفیعیکدکنی، 81سال پیش در «کدکنِ» نیشابور بهدنیا آمد. وقتی پسر کوچکی بود، پدرش به او زبان و ادبیات عربی یادداد. بزرگتر که شد، به حوزهی علمیه رفت و بعد تصمیم گرفت در دانشگاهْ ادبیات فارسی بخواند. در همین سالها شعر هم میسرود و حسابی در دنیای کلمهها غرق بود. وقتی درسش تمام شد، باید مثل همهی دانشجوها با نوشتن یک مطلب علمی بهاسم «پایاننامه» ثابت میکرد که درسش را یادگرفتهاست. استادهای آقای کدکنی وقتی پایاننامه خیلیخوب او را دیدند، بیمعطلی ازش خواستند در دانشگاه بماند و دانشش را به دیگران هم یادبدهد. حالا حدود 50سال است که هر هفته روزهای سهشنبه آدمهای زیادی سرکلاس آقای کدکنی حاضر میشوند که بعضیهایشان حتی از شهرهای دیگر میآیند.