یک قطره ی آبم
صاف و زلال و پاک
یک روز افتادم
از آسمان بر خاک
جاری شدم در باغ
جاری شدم در رود
در ذهن من اما
رویای دریا بود
در خواب دیدم من
امواج آبی را
روزی سفر کردم
از رود تا دریا
همراه امواجش
خوشحال خندیدم
تا این که دیدم باز
در دست خورشیدم
تا ابر آهسته
رفتم، سفر کردم
از حال دنیا من
او را خبر کردم
قلب من آیینه است
در قلب من دریاست
در من نشانی از
پروردگار ماست