من همیشه فکر میکردم شوهر خالهزری خیلی زرنگ بود که هیچوقت تو صف ماشینها در خیابان گیر نمیکرد. او همیشه از جاده خاکی رد میشد و صف را به هم میزد. تا این که یک روز پلیس جریمهاش کرد. بابام آن روز خوشحال شد، چون من دیگر بهش نمیگفتم «بابا تو هم مثل عمو امیر باش!»
بابا و مامان به صف ماشینها میگویند «ترافیک». مامانم میگوید: «ترافیک این شهر گاهی مثل گره کوره». گره کور همان گرهای است که اولین بار به بند کفشم زدم و اینقدر کشیدمش که بابا مجبور شد با قیچی پارهاش کند!
آدمها تو ترافیک کارهای عجیبی انجام میدهند. همین عموامیر یک روز برای این که تو ترافیک نماند و از مسیر اتوبوسها برود به پلیس گفت خاله زری دارد زایمان میکند و باید زودتر به بیمارستان برساندش. اما پریسا
دختر خالهام از این که شنید مادرش باردار است خیلی ناراحت شد و داد زد: «چرا بهم نگفتین مامان یه بچه تو شکمش داره؟ من که گفتم دوست ندارم عروسکام رو با هیچ بچهای تقسیم کنم!» و میخواست از ماشین پیاده بشود که عموامیر بهش گفت با آقای پلیس شوخی کرده است.
پلیس عمو امیر را جریمه کرد. من فکر میکردم جریمهکردن یعنی مثل نوشتن غلطهای دیکته است تا دیگر آنها را اشتباه ننویسیم و عمو امیر باید چند صفحه بنویسد: «من دیگر به پلیس حرف الکی نخواهم گفت». اما بابا گفت جریمه یعنی این که عمو امیر مجبور است همه عیدیهایش را بدهد.