خراسان برایم سنگ تمام گذاشت
گفتوگو با «ملوک»؛ بانویی که 5 سال پیش به جرم قتل غیرعمد به پرداخت دیه محکوم شده بود و خراسان بانی آزادیاش شد
علیرضا کاردار
تصمیم گرفتیم به مناسبت فرارسیدن سالگرد روزنامه خراسان، گزارشهایی را که در این سالها منتشر شده بررسی کنیم. یکی از گزارشهای خوب خراسان، داستان «ملوک» بود. پیگیر شدیم تا ببینیم بعد از چند سال در چه حال است. ملوک بانوی جوان قالیباف خراسانی بود که یک شب هنگام برگشت به خانه، چهار جوان راهش را سد میکنند. او که ترسیده بود، برای حفظ جان و آبرویش دست در کیف میبرد و چاقوی قالیبافی را بیرون میآورد تا آنها را بترساند. ولی متاسفانه در آن وضعیت سخت و پراسترس، یک لحظه چاقوی تیز به قلب یکی از جوانان فرورفته و از دنیا میرود. ملوک دستگیر و متهم میشود. روزنامه خراسان و ضمیمه خراسان رضوی اش، در آن مقطع تلاش کرد تا امکان جمع آوری دیه و آزادی او را فراهم کند که خوشبختانه به نتیجه نشست و حالا بعد از پنج سال دوباره با ملوک تماس گرفتیم تا از خاطرات آن روزهایش بگوید و ببینیم این روزها در چه حال است. او که بعد از هر دو سه جمله، دعای خیری نثار روزنامه خراسان میکند، ماجرایش را برایمان تعریف میکند. ادامه سرگذشتش را از زبان خودش بخوانید.
ملوک کیست؟
روزنامه خراسان رضوی در تاریخ 13 شهریور 1396 گزارشی از وضعیت «ملوک» منتشر کرد که تا آن موقع شش سال را پشت میلههای زندان گذرانده بود. خودش تعریف میکند: «روزنامه خراسان کارش حرف ندارد. من یک زن بودم پشت میلههای زندان و صدایم به هیچجا نمیرسید تا این که روزنامه خبردار و پیگیر پروندهام شد. هرچند من پیش خدای خودم روسفید بودم که در این پرونده هیچ گناهی ندارم و قصد کشتن کسی را نداشتم. از ناموس و جان و آبرویم دفاع کرده بودم، ولی هیچ امیدی نداشتم.» ملوک که انگار دوباره به آن دوران تلخ پرتاب شده است، ادامه میدهد: «4 تا بچه قد و نیمقد داشتم در یک خانواده ضعیف عشایری. من که تا آن لحظه پایم به پاسگاه و دادگاه باز نشده بود، در همان اول برایم حکم قصاص صادر کردند. بعد که اعتراض کردم، دوباره بررسی شد. در توانم نبود وکیل بگیرم و خودم با وکیل تسخیری دفاع کردم. آنجا دوباره رایگیری کردند و رای اکثریت با من بود و محکوم به پرداخت دیه شدم. گفتم خدایا خودت در را به رویم باز کن.»
چگونه صدایش به خراسان رسید؟
ملوک میگوید: «بعد از 5 سال و خردهای که در حبس بودم، یکی از مسئولان بند که از پروندهام اطلاع داشت، گفت یک دادخواست بنویس تا به روزنامه خراسان بدهم، شاید پیگیر شوند. بعد از آن روزنامه خراسان با مددکاری زندان تماس گرفت و شماره دادند تا خودم بهشان زنگ بزنم. برای عروسی دو پسرم در زندان بودم که خیری پیدا شد و برایم 300 میلیون تومان سند گذاشت تا به مرخصی بروم. همان دم در زندان با خبرنگار آن زمان روزنامه خراسان مصاحبه کردم.» ملوک از پیگیریهای روزنامه میگوید: «از آن به بعد روزنامه پیگیر کارم شد. بعد به انجمن حمایت از زندانیان مراجعه کردیم که گفتند اگر من صلاحیت داشته باشم و مورد انضباطی در زندان نداشته باشم، کارم را پیگیری خواهند کرد. شش سال از مدت محکومیتم گذشته بود. گزارش اول که منتشر شد، رفتیم به اجرای احکام. آنها هم با زندان تماس گرفتند و گفته شد که من نه تنها بیانضباطی نداشتهام که حتی مربی قالیبافی هم بودهام و مسئولان زندان از من راضی هستند. گفتند این خانم نباید در زندان بماند.»
گزارش خراسان منتشر میشود
بعد از انجام امور اداری و پیگیریهای قضایی، گزارش سرنوشت ملوک در روزنامه چاپ میشود. از اولین دقایق انتشار این گزارش، تماسهای زیاد مردمی با روزنامه خراسان برای اطلاع از وضعیت وی و کمک برای آزادیاش آغاز شد. این پویش مردمی با حمایت برخی مسئولان، هنرمندان و چهرههای فرهنگی آغاز شد. آن هنگام هنوز خبر چندانی از پویشهای فعلی فضای مجازی که گهگاهی برای کمک به رفع مشکل افراد ایجاد میشود، نبود. در بین کمکهای ارسالی حدود چهار هزار نفر برای تامین مبلغ دیه 210 میلیونی، از حمایتهای پنج هزار تومانی گرفته تا کمکهای سه میلیون تومانی دیده میشد. همکاری انجمن حمایت از زندانیان مشهد هم در این مسیر راهگشا شد و با تایید مبالغ اهدایی توسط مردم، شرایط برای آزادی ملوک مهیا شد. پس از طی شدن مراحل قانونی، ظهر پنجشنبه ششم مهر 1396، یعنی فقط 25 روز پس از چاپ گزارش در روزنامه خراسان رضوی، ملوک آزاد شد و با استقبال اعضای خانواده به شهر خود بازگشت.
و اما بعد از آزادی چه شد؟
ملوک باز هم خدا را شکر میکند و با تشکر چندباره از خراسان میگوید: «بعد از آزادی به خانهام برگشتم. خانهای که 6 سال زن داخلش نبود. سوت و کور، خاکگرفته و تاریک شده بود. همسرم کارگر سادهای بود، من داخل زندان کار میکردم و کمک خرج برای او و بچههایم میفرستادم. دو تا از فرزندانم که ازدواج کرده و رفته بودند، همسرم مانده بود با دو فرزند دیگرم که حتی مجبور شده بود وسایل خانه را بفروشد تا خرج خانه و پیگیری کارهای من کند.» ولی ملوک دیگر نمیتواند در شهر خودش بماند. خودش اینطور تعریف میکند: «چون از رفت و آمد در آنجا ترسیده بودم، یکی از پسرهایم که تهران زندگی میکرد گفت پیش او بروم تا بتوانم کاری پیدا کنم. 6 ماهی در شهرمان ماندم و بعد به تهران رفتم. آنقدر بیپول شده بودم که نمیتوانستم یک روزنامه بخرم تا شماره برای کاریابی پیدا کنم. منتظر ماندم تا یارانهام واریز شد و بعد روزنامه خریدم. چند جایی تماس گرفتم که نشد و نخواستند. تا سرانجام یک شرکت مراقبت از سالمندان قبولم کرد.»
سرانجام زندگی روی خوش نشان میدهد
ملوک کار خوبی گیر میآورد و زندگیاش زیبا میشود. او تعریف میکند: «بعد از مصاحبه شغلی با حقوق 2 میلیون تومان مشغول کار شدم. مزیت کارم این بود که چون شبانهروزی بود، دیگر نیازی نبود که خانه اجاره کنم و لازم نبود مسیر خانه تا محل کار را بروم و بیایم. خانه پسرم هم کوچک بود و نمیشد با پسر و عروسم زندگی کنم. با همان حقوق به مرور وسایل خانه خریدم که شرکت از کارم خوشش آمد و اجازه نداد از آنجا خارج شوم. الان هم شاغل در همان شرکت هستم.» ملوک که از شرایطش راضی است ادامه میدهد: «خانهام را سر و سامان دادم و خانوادهام را هم به تهران آوردم. ولی با آمدن کرونا، پسرانم بیکار شدند و تصمیم گرفتند به شهر خودمان برگردند. الان من و پسر بزرگم تهران هستیم که هر از گاهی مرخصی میگیرم و برای دیدن خانواده به شهرمان میروم. خدا را شکر میکنم که آب باریکهای دارم و پساندازی هم جمع کردهام. دستم جلوی کسی دراز نیست و روی پای خودم میایستم و میتوانم خودم و خانوادهام را اداره کنم. هر از گاهی برای آزادی زندانیان هم کمکی میکنم.»
سلام به خراسان
ملوک هنوز با یادآوری روزهای سخت زندان، قدردان لطف کسانی است که به آزادیاش کمک کردهاند. او میگوید: «از زندان که آزاد شدم هر روز خدا را شکر میکنم که خودم در را باز میکنم و دری به رویم قفل نیست. روزی نیست که روزنامه خراسان، خبرنگارانش و مردم نیکوکار را دعا نکنم. واقعا روزنامه خراسان برایم سنگ تمام گذاشت. من از تکتک بچههای خراسان متشکرم، محبتها و خوبیهایشان را فراموش نمیکنم. نه تنها به من که به دیگران هم کمک کردهاند. وقتی پسرم از اوضاع ناراحت میشد، میگفتم خدا دست ما را گرفته و ول نمیکند. خودمان هم باید همت داشته باشیم. خدا را شکر اوضاع زندگیام خوب است. دست همه شما درد نکند و خدا روزنامه خراسان را پایدار نگه دارد. امیدوارم روز به روز رونق بگیرد، حرف ندارد، بینظیر است، سلام من را به بچههای روزنامه برسانید.»