پای خاطرات سرگرد لطف ا... رشیدی
تعداد بازدید : 0
کردستان مردانه ایستاد
نویسنده : علیرضا کافی
حرف هایش آدم را به روزهای جنگ می برد.حتی اگر به خاطر سن و سالت روزهای جنگ و دفاع از میهن و انقلاب را ندیده باشی با حرف های سرگرد لطف ا... رشیدی خودت را در جبهه می بینی چنان شیرین صحبت می کند که دوست داری پایانی برای خاطرات و حرف هایش نباشد.
سرگرد لطف ا... رشیدی ششم فروردین ماه سال 58 به استخدام ارتش درآمد و از افتخاراتش این است که با پیروزی انقلاب وارد ارتش شد و تمامی روزهای دفاع مقدس را در جبهه ها گذراند. رشیدی به کرد بودنش افتخار می کند و اولین روز شروع جنگ تحمیلی را هم در زادگاهش اسلام آباد غرب بوده است. شهری که در اولین روز جنگ بیش از 200 نفر از مردان و زنانش در حمله هوایی
جنگنده های عراقی به شهادت رسیدند و او و هم رزمانش آن روز تلخ شاهد کشتار غیر نظامیان توسط دشمن بعثی بودند.
در طول این سال ها کمتر کسی سراغ ما آمد
وقتی به محل کارش در دانشگاه کردستان می روم با روی باز به استقبالم می آید و از این خوشحال است که بالاخره پس از گذشت سال ها از شروع و پایان جنگ تحمیلی، روزنامه نگاری پیدا شده است تا پای حرف ها و درد دل هایش بنشیند.می گوید : در طول این سال ها کمتر کسی سراغ ما آمد تا از روزگار جنگ و دفاع برایش بگوییم.داستان نظامی گری اش را از ششم فروردین سال 58تعریف می کند و می گوید:یک سال و چهار ماه بیشتر از استخدامم در ارتش جمهوری اسلامی نگذشته بود.نهم تیر ماه سال 59ساعت 2بامداد بود که در پادگان اسلام آباد غرب به عنوان رئیس پاسدارخانه مشغول انجام وظیفه بودم.به ناگاه امیر علی اکبر اسماعیلی که آن زمان سرهنگ دوم بود با خودرو به پاسدار خانه پادگان آمد و مرا صدا زد و گفت:رشیدی امشب کدام یگان آماده است؟گفتم هم یگان ما آماده است هم یگان پاسدار.گفت سریع پاسدارخانه را به یگان دیگری تحویل دهید و آماده حرکت شوید.در مدت 20دقیقه یگان آماده حرکت شد و تازه پس از حرکت بود که فهمیدیم عده ای از عوامل بعث در قالب ضد انقلاب، تعدادی از نیروهای داوطلب و مردمی را که برای خدمت رسانی به مردم منطقه به روستاهای قوچی باشی و کنهر رفته بودند به رگبار بسته و بدن هایشان را هم به آتش کشیده اند. ساعت 7صبح وقتی در منطقه حاضر شدیم متوجه شدیم عوامل عراق از مرز خارج شده اند.حدود یک ماه و نیم در آن منطقه مستقر بودیم تا این که عراق شروع به اخراج ایرانیان مقیم عراق کرد. مرز ها به خصوص مرز قصر شیرین با ازدحام فراوانی روبه رو شده بود و در همان ایام گروهان ما به منطقه مرزی میمک اعزام شد. در این روزها ایام نیروهای مرزی عراق تیراندازی های جسته و گریخته ای به سمت نیروهای ما انجام می دادند اما مسئولان در پاسخ به گزارش های ما تنها به سکوت دعوت مان می کردند و تاکید داشتند بگویند اتفاقی نخواهد افتاد.
تصور کردم جنگنده های ایرانی هستند ولی...
او اما روز شروع جنگ را در زادگاهش لمس کرده است.در اسلام آباد غرب که کودکی و جوانی اش را در آن گذرانده بود که با یورش دشمن به منطقه ای جنگ زده بدل شده و بسیاری از همشهریانش مظلومانه به شهادت رسیدند .رشیدی روز سی و یکم شهریور را این گونه توصیف می کند«ساعت 7بعد از ظهر روز سی و یکم شهریور بود و من در پادگان اسلام آباد غرب مقابل با گروهان سربازها در حال صحبت بودم.درهمین حین ناگهان 2 فروند جنگنده از روی سرمان عبور کرد،ابتدا تصور کردم جنگنده های ایرانی هستند ولی چند ثانیه بعد تمام شهر اسلام آباد غرب را دود فراگرفت. به سرعت به سمت شهر حرکت کردیم.شهر را دود و خون فراگرفته بود.خیابان اصلی شهر با بمب شخم خورده بود و بوی باروت وخون همه فضا را پر کرده بود.مسجد شهر هم که قمر بنی هاشم(ع) نام داشت کاملا ویران شده بود و خودروهایی که درحال سوختن بودند صحنه ای ناخوشایند از شروع جنگ را برایمان تصویر کرده بود.هنوز صدای شیون و زاری مردم تمام نشده بود که اخبار اعلام کرد اکثر شهرهای ایران توسط هواپیماهای عراقی بمباران شده و هم زمان نیروهای زمینی عراق هم مرزها را شکسته اند و وارد خاک ایران شده اند.
حرکت به سمت دشمن از همان شب اول حمله بعثی ها
همان شب یکی از فرماندهان پادگان به نام ستوان عزیزا... کاووسی 40 نفر سرباز در اختیارم گذاشت و گفت رشیدی به سمت گیلان غرب حرکت کن.ما هم که تنها در حد خواباندن یک غائله کوچک و نه جنگ با یک ارتش تا دندان مسلح، مهمات دراختیار داشتیم به سمت گیلان غرب رفتیم. آنجا بودکه متوجه شدیم نظامیان عراقی در پیشروی هایشان به گیلان غرب هم رسیده اند. همه تیرهایمان را به سمت دشمن شلیک کردیم و ... ولی به سرعت به دلیل نبود پشتیبانی سلاح هایمان بدون مهمات باقی ماند و زمان به سختی ایام سپری می شد تا این که تیپ 55هوابرد شیراز از راه رسید و جایگزین ما در منطقه شد.
عراقی ها به سربازان ایرانی می گفتند برگردید!
او خاطرات جالبی از روزهای آغازین جنگ دارد.سرگرد رشیدی از شبی که گیلان غرب را به تیپ 55تحویل داد و عازم مهران شد می گوید:آن شب نیروهای ما چهار عراقی را به اسارت گرفتند.دربین نیروهایمان یک سرباز عرب زبان داشتیم لذا از او خواستم با زبان عربی با اسرا صحبت کند.جالب این بود که اسرای عراقی به او گفته بودند تو که عرب هستی برو عراق و به زندگی ات برس.چراکه نیروهای ما الان در تهران هستند و جمهوری اسلامی سقوط کرده است آنها دچار خیالات و توهمات بودند اما...
عملیات خوارزم در تاریخ جنگ فراموش شد
رشیدی از روز پنجم مهرماه سال 59 تا دی ماه همان سال را در مهران گذرانده است.او گلایه هایی نیز از تاریخ نگاران جنگ دارد و می گوید:عملیات آزاد سازی میمک اولین عملیات ارتش ایران علیه مواضع ارتش عراق بود که درنهایت به آزاد سازی میمک منجر شد.این عملیات روز نوزدهم دی ماه سال 59 در منطقه میمک انجام شد و ما ارتشی ها آن را عملیات خوارزم نام نهادیم چون طراح آن سرهنگ خوارزمی بود.اما متاسفانه چنین عملیاتی در تاریخ جنگ به کلی فراموش شده است و نامی از آن برده نمی شود.عملیات نوزده دی 59 در شرایطی انجام شد که بنی صدر ما را در تنگنا قرار داده بود و مهمات کمی را دراختیارمان قرار می داد، عراق هم که به این موضوع پی برده بود تلفات سنگینی از ما می گرفت.رشیدی که درقالب تیپ یک لشگر 81کرمانشاه در عملیات حضور داشته است با افتخار می گوید: عملیات را درساعت 5:45صبح شروع کردیم و ظرف مدت 15دقیقه مواضع اشغال شده توسط عراق را تصرف کردیم. عراق در این عملیات ۲هزار و 300کشته داد و 60تانک و نفربرش هم به دست ما افتاد.
ناگهان دیدیم هیچ کدام از نیروهایی که به عقب می روند دیگر برنمی گردند...
وقتی از رشادت های رزمندگان در دوران دفاع مقدس می پرسم با صراحت می گوید:خیلی از سربازها و بسیجی ها رشادت هایی کردند که با کلمات و فیلم و سریال نمی شود آنها را به تصویر کشید. سربازی به نام حجت ا... برقی از عشایر استان ایلام درگروهان ما بود.به عقیده من «برقی» اسطوره بود،اسطوره ای از ایمان،شجاعت ،رشادت و از خود گذشتگی.اگر از من بخواهند چند نفر از فداکارترین سربازان ایرانی دوران دفاع مقدس را نام ببرم نام حجت ا... برقی ابتدای فهرست خواهد بود.اوج ایثار حجت ا... در عملیات 19دی 59بود،دشمن همه سنگرهای بچه ها را تصرف کرده بود و تنها سنگری که من ،برقی و ستوان سید نقی هاشمیان در آن مستقر بودیم باقی مانده بود.هر کدام از نیروها که مجروح می شدند همراه ۲سرباز به عقب منتقل می شدند و این کار ادامه داشت تا این که دیدیم هیچ کدام از نیروهایی که به عقب می روند دیگر برنمی گردند.کمی به موضوع مشکوک شدم و برای سرکشی رفتم.باورتان نمی شود در مسیری گلوله ای بود که اطراف من به زمین می خورد و حتی لباسم را هم سوراخ کرد ولی به لطف خدا به بدنم اصابت نکرد.آنجا بودکه متوجه شدم یکی ازتکاوران عراقی که به تیراندازی مسلط بود با تیربار از موقعیتی مناسب همه نیروهای ما را در مسیر حرکت به عقب هدف قرار می دهد.چند نفر از نیروها را برداشتم و به سمت سنگر حرکت کردیم،سه نفرمان بیشتر از مسیر عبور نکرده بودیم که نیروهای عراقی نفر چهارم را با خمپاره تکه تکه کردند.دیدن این صحنه باعث شد تا دیگر کسی جرات جلو آمدن نکند.برقی که این صحنه را دید به سمت تیربارچی عراقی به راه افتاد تا کار را یکسره کند.با دیدن این صحنه من و ستوان هاشمیان هم به دنبالش به راه افتادیم.باورش سخت است ولی حجت ا... از تپه ای سست که بالارفتن از آن تقریبا غیر ممکن بود بالا رفت و خودش را به تیربارچی رساند.اما ناگهان بدترین صحنه زندگی ام رنگ واقعیت گرفت.شهید برقی به ناگاه از روی خاک ها لیز خورد و به ناچار لوله تیربار را گرفت.همین لحظه نفر کناری تیربارچی با اسلحه کلاشینکف سر او را نشانه رفت و برقی غرق در خون در آغوشم افتاد.دیگر نفهمیدم چه می کنم،نارنجکی را به درون سنگرشان انداختم و وقتی تکه های لباس ها و کلاه و پوتین هایشان به اطراف پرتاب می شد به ستوان هاشمیان گفتم این بزرگترین پیروزی برای من است چون توانستم انتقام حجت ا... را بگیرم.رشیدی خاطرات زیادی از جنگ و دوران دفاع مقدس دارد.او همه 8سال دفاع مقدس را در جبهه های مختلف گذرانده است و حالا بعد از گذشت سال ها از کم مهری برخی مسئولان ارتش نسبت به کارکنان کرد گلایه دارد.او می گوید:از این که برای وطن،دین و مردمم 8سال از بهترین روزهای زندگی ام را در جبهه ها گذراندم نه تنها پشیمان نیستم بلکه به آن افتخار هم می کنم ولی می خواهم از اینجا به مسئولان بگویم لطف ا... رشیدی اگر 30 سال با عشق یک بقالی را اداره می کرد وضعش از نظر معیشتی بهتر از امروز بود.اما امروز من از خانواده ام شرمنده ام،من هنوز بعد از گذشت این سال ها وقتی به یاد شهدا و سربازانی که مظلومانه به شهادت رسیدند ناخودآگاه گریه می کنم.او اشک هایش را پاک می کند و با حرکت دست می گوید دیگر نمی توانم صحبت کنم،باشد برای بعد....