در آن دوران حدود 10 سال داشتم و در مدرسهای در کوچه «باغ حسن خان» پایین خیابان مشهد تحصیل میکردم. پدرم «حاج شیخ مهدی واعظ خراسانی» برای این که مرا به نماز خواندن ترغیب کند، گفته بود هر روز بعد از درس و بحثهای مدرسه، برای اقامه نماز مغرب به مسجد گوهرشاد بروم و بعد از نماز هم برای تشویق من هر روز مبلغی پول کف دستم میگذاشت. آن روز وقتی پس از اتمام درس و بحث به مسجد گوهرشاد رفتم، به مسجد که رسیدم مشاهده کردم داخل صحن پر از جمعیت است و همه به سمت ایوان مقصوره نگاه میکنند، در این میان پدرم را دیدم، او همان لحظه به سمتم آمد، دست در جیب خود کرد و مقداری پول به من داد و گفت: امروز نمیخواهد نماز را در مسجد بخوانی، فقط زودتر از مسجد برو و من هم به سرعت مسجد را ترک کردم و رفتم. دو روز از آن اتفاق گذشت، یادم است که به همراه همه اهل منزل در حیاط بودیم، اصلا آن شب کسی خوابش نمیبرد! پدرم در آن شب منزل بود و برای این که مطلع شود بیرون از خانه چه خبر است به بالای پشت بام خانه رفته بود، در همان لحظه که ایشان روی پشت بام اوضاع بیرون از خانه را رصد میکردند، تیرباران آغاز شد، صدای تیر باران آن قدر بلند بود که ما در خانه خودمان هم آن را میشنیدیم و از ترس همگی به داخل دالان رفتیم و در ورودی آن را بستیم. ما درون دالان بودیم که صدایی آمد، کسی بیرون خانه در حال در زدن بود، خواهر بزرگ ترم به سمت در رفت و آن را باز و شروع به صحبت کرد، ما از تمام صحبتهای آنها فقط این دو جمله را شنیدیم که او گفت: «خانه نیست، هنوز نیامده است.» بعد از آن در را بست و سمت ما آمد. پدرم از او پرسید که چه کسی بود و چه میگفت؟ که او در جواب گفت: «دو نیروی نظامی به دنبال شما به در خانه آمده بودند، من گفتم که هنوز به خانه نیامده اید.» پدرم گفتند: « بالاخره که من را میبرند.» این را گفت و خواست برود و خودش را معرفی کند که خانواده نگذاشتند و او را از روی دیوار به خانه همسایه فرستادند و از آن به بعد تا یک ماه خبری از او نداشتیم. در آن زمان تمامی مدرسان حوزه علمیه مشهد که پای آن نامه اعتراضی به رضا خان را امضاء کرده بودند، به مدت چهار سال در تهران زندانی شدند، پدر ما نیز تمام این چهار سال را در منزل مخفی بود.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
«سید عیسی خیری» یکی از راویان واقعه گوهرشاد است. پیرمردی با نگاهی دلنشین که در واقعه گوهرشاد کودکی حدود 10 ساله بوده و خاطراتی را از حضور در مسجد گوهرشاد به یاد دارد. سید عیسی خیری، فرزند سیدرضا، متولد پساکوه کلات، سرچشمه.
واقعه مسجد گوهرشاد را خاطرتان هست؟
خیلی کوچک بودم ولی خوب به خاطر دارم.
خوب تعریف میکنید کجا بودید؟
آن زمان شهر کوچک بود. ما آمدیم کوچه سیابون، آنجا با مال میآمدیم، ماشین و چیزی نبود. آمدیم یک محمود نامی بود، خدا بیامرز که پدرم من را با او فرستاده بود شهر تا گندم هایمان را بفروشیم. نزدیک مسجد گوهرشاد که شدیم محمود گفت تو همینجا صبر کن، ما میخواهیم برویم به مسجد گوهرشاد، امشب شیخ بهلول میخواهد سخنرانی کند. گفتم: من هم میآیم. گفت: میآیی؟ گفتم: بله. دیگر آمدیم. مسجد پر بود، جا نبود که بنشینی. بالاخره رفتیم در یک گوشهای نشستیم. یک مرتبه دیدم که بهلول آمد. یک شال سفید سرش بود، آدم لاغری هم بود. همه مردم حرکت کردند به سمتش و بعد او بالای منبر رفت تا سخنرانی کند. من که خب بچّه بودم خیلی. مثلاً فرض کن تقریباً ده سال هم نداشتم. رفت بالای منبر سخنرانی کرد . حرفهایش را زد و خلاصه طولی نکشید که دیدم مسجد شلوغ شد. گفتم: چه شده است، چرا همه فرار میکنند؟ گفت: مأمورها آمدند. تیراندازی کردند در مسجد، دست من را گرفتند و از این طرف آمدیم کوچه سیابون، دیدم کفشم پر آب است. گفتم: حاج آقا کفشم پر از آب است. گفت: آب؟! گفتم: بله آب. تا نگاه کرد دید خون است. گفت: تو تیر خوردی. کجایت تیر خورده است. دیگر آمد و نگاه کرد و خلاصه دیدیم که مچ پایم زخمی شده. بعد دم بست پایین یک دکتری بود، به او دکتر روس میگفتند. من را پیش او برد و نگاه کرد و گفت چیزی نیست، کمی پوستش کنده شده، یک چسبی زد و خلاصه گفت بروید، چیزی نیست. بعدش ما برگشتیم آمدیم و نفهمیدیم چه شد، چه کسی را کشتند، چه کسی را بردند. ولی همین را میدانم که گفتند بهلول را مردم بردند، نه مأمورها. این مقدار چیزی بود که من دیدم.
موقعی که به مسجد رفتید سربازها را هم دیدید؟
بله سربازها را دیدیم. آمده بودند در صحن گوهرشاد.
سربازها جای دیگر هم بودند؟ بالای پشت بام و اینها هم بودند که شما دیده باشید؟
من آن قدر ترسیده بودم که نمیدانید. نزدیک بود از بین بروم. نه پشت سرم را نگاه میکردم نه جلو را، فقط میدویدم.
خیلی تیراندازی زیاد بود؟
بله. روز بد نبینید، میکوبیدند و میزدند. من که یک مقدار ترسیده بودم نزدیک بود از بین بروم. به خیر گذشت. ولی همین مقدار فهمیدم که سه چهار نفر دیگر هم از آن طرف ما فرار کردند. از محمود پرسیدم که چه کار کردند، بهلول را گرفتند؟ گفت نه بهلول را مردم بردند، نگرفتند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
جنازه پدر را هیچ گاه ندیدند، اما آن طور که همراهان پدر تعریف کرده اند، او یکی از شهدای واقعه گوهرشاد بوده و در کنار درِ مسجد شهید شده است. «محترم خوشکار» دختر شهید «حسین خوشکار» از روزهایی سخن می گوید که کودکی 2 ساله بود و پدر را از دست داد. متولد 1312در مشهد است. در بالاخیابان، کوچه حاجی رجب.
خانم خوشکار زمان واقعه گوهرشاد تقریباً شما دو ساله بودید.
من که چیزی خاطرم نیست چون دوساله بودم. ولیکن مادرم مرتب گریه میکردند و من همینطور میگفتم مادر چرا گریه میکنی؟ میگفت نه مادر دارم میخندم. بعد که یک مقدار بزرگتر شده بودم و رفتم مدرسه، فهمیدم که ایشان از من پنهان میکند. گفتم مادر بگویید چه شده. پدر من کجاست؟ گفت که، بیا بنشین تا به تو بگویم. یک روز چند نفری آمدند دنبال پدرت و گفتند،ای بابا اوستا آمدی اینجا نشستی چهکار کنی؟ بلند شو برویم دارند حجاب را از سر زنهایمان برمیدارند، میخواهند سر زنهایمان را لخت کنند و فلان و اینها. پدرم گفته بود پس چهکار کنیم؟ گفته بودند پاشو برویم مسجد گوهرشاد آنجا همه متحصن شدهاند و دارند اعتراض میکنند بلکه کاری بتوانیم بکنیم که اجازه ندهیم سر زنهایمان را برهنه و بیحجاب کنند. ایشان هم بلند میشوند و راه میافتند. از کوچه ما 5 نفر بودند؛ یکی شوهر عمهام بوده، سهتای دیگر هم بهاصطلاح از همان اطرافیان و شاگردها بودند و یکی هم پدر من بود. اینها با هم میروند و وارد مسجد گوهرشاد میشوند و بهلول میرود روی منبر و صحبت میکند. خلاصه، پنج نفری میروند، اما چهار نفر برمیگردند، پدر من برنمیگردد.
بعدها خبری از پدرتان نشد؟
دیگر معلوم نیست چه میشود. اصلاً ما نه مردهاش را دیدیم نه زنده اش را. اینها را بردند قصر قجر، تهران. مادرم هم رفته بودآنجا و من را هم که دو ساله بودم، برده و گفته بود که این بچهام است، اجازه دهید پدرش را ببیند که لااقل بفهمیم زنده است. چندتایی از زندانیها بودند که آمدند گفتند فردی که شما میگویید در زندان ندیدیم. دیگر هم خبری نشد و فقط حرف همان همسایه مان بود که گفت من حسین را دیدم که بین درِ مسجد گوهرشاد تیرخورده و شهید شده بود.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
دو نفر از سربازانی که تیرماه سال 1314 در کشتار مردم در حرم مطهر رضوی حاضر بودند و به دستور مافوق، به روی مردم تیراندازی کردند، خاطراتی را برای «ابوالقاسم انتظار یزدی» تعریف کرده اند و او نیز شنیده هایش را بازگو می کند. ابوالقاسم انتظار یزدی، متولد 1322.
از واقعه مسجد گوهرشاد که سال 1314 اتفاق افتاده است و زمان پدر و مادر شما بود اطلاعی دارید؟
ما از نزدیک تقریبا در جریان بودیم. مادرمان، بابایمان اینها هم در جریان بودند. آن طور که ما شنیدیم مردم قیام کرده بودند، یک عده زیادی آمده بودند مسجد گوهرشاد اعتصاب کرده و در مسجد جمع شده بودند. حاج شیخ تقی بهلول رفته بود روی منبر سخنرانی میکرد و پایین هم نمیآمد، هر کار میکردند پایین نمیآمد، مردم هم متفرق نمیشدند، یک شبانه روز در مسجد اعتصاب کردند و آنجا مانده بودند.
همین همسایه ما حاج اسماعیل و حاج عبدالحسین که آن وقتها سرباز بودند هم به مشهد اعزام شدند. از آنها پرسیدیم که شما آن زمان چه کار کردید. گفتند ما را از تربت حیدریه برداشتند به زور بردند. بالای بام مسجد، مسلسلها را از چهار طرف بسته بودند، این طرف مسلسل بود، آن طرف مسلسل بود، از آنطرف هم از پشت دیوار مسجد گوهرشاد مسلسلها را رو به خیابان بسته بودند. گفتند که ما را بردند بالا و زور کردند که تیراندازی کنید، مسجد هم مملو از جمعیت بود، همه اعتصاب کرده بودند و نمیرفتند بیرون. درها را بستند، بعدش به ما که سرباز بودیم امر کردند بزنید. ما از بالای بام طبقه دوم مسلسلها را بستیم روی مردم. خیلی خون راه افتاد توی مسجد گوهرشاد. عمویمان هم میگفت که ما چون بیرون پشت در مسجد بودیم وقتی تیراندازی کردند به رویمان، ما کنار رفتیم که تیرها به ما نخورد و زنده ماندیم اما خیلیها کشته شدند. شیخ محمد بهلول را هم دوستانش از بغل منبر آوردند پایین و از آن در دیگر بیرونش بردند.
آن دو سرباز تعریف نکردند بعد از اینکه همه را کشتند کشتهها و زخمیهایشان را چه کردند؟
از کشتههایشان چیزی نگفتند، گفتند که ما فقط از بالای بام، مسلسلها را به روی مردم بستیم. خیلی از جمعیتی که توی مسجد بودند کشته شدند. هر کس که توانست به کنار و گوشه مسجد رفت، در مسجد هم که بسته بود، راه فرار هم نداشتند. میگفتند که زیاد کشته داده است، هر چقدر بگویم شمارش نداشت. همین طور مسجد پر آدم بود درها هم بسته بود و خیلیها کشته شدند. ولی خب در اصل آنها هم ناراحت بودند. این سربازها هم بچه مسلمان بودند، ولی خب سرباز بودند، مجبور بودند. پشت سرشان سرهنگشان ایستاده بوده، اگر نمیزدند سر خودشان را میزدند.
نگفتند جنازهها را چهکار کردند؟ کجا بردند؟
نه از جنازهها هیچی نگفتند که چه کار کردند، فقط ناراحت بودند. الان هر دو نفرشان، هم عبدالحسین، هم حاج اسماعیل فوت کرده اند، هر دو تایشان فوت کردهاند.
هر دو نفر هم مردم، را با تیر زده بودند؟
بله هر دو نفر مجبور بودند، اینها چهار تا پنج تا، دورتا دور مسلسل رو به مسجد گذاشته بودند.
عمویتان کجا بودند در مسجد؟
عمویم پشت در مسجد بوده. وارد مسجد نشده بود. از آن طرف که به حساب از بیرون تیراندازی میکردند عمویم در رفته بود. چند تا تیر از جلویش و یکی از بغل گوشش رد شده بود.
نگفتند که مثلا چقدر کشته شده بودند؟ چطور بود وضعیت؟
اصلا آمارشان را نداشت. عمویم آمد گفت همه کشته شدند. میگفتند که یک جایی که درها بسته باشد و از بالا از چهار طرف شلیک کنند دیگر مشخص است که همه کشته میشوند مگر یکی، دوتا، پنجتایی بتوانند فرار کنند، مثل آقای بهلول که بیرونش برده بودند.
روز بعد از واقعه عمویتان نرفته بودند که ببینند در مسجد چه خبر بوده؟
چرا میرفتند و میآمدند، ولی خفقان بود دیگر. میگفتند کسی اصلا جرات نداشت حرف بزند، کسی جرات نداشت تجمع کند، کسی جرات نداشت روضه خوانی کند، همه چیز را تعطیل و ممنوع کرده بودند. چند روزی آنجا محاصره بود. دیگه هر کاری کردند خودشان کردند. این بلاها را رضاشاه سر مردم آورد. خیلی از آنهایی که توی مسجد بودند آدمهای معمولی نبودند، آدمهای با شخصیت و شناخته شدهای بودند که این طور کشته شدند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
او هم یکی دیگر از راویان واقعه تیرماه سال 1314 است. «عباس فاضل زاده» آن زمان کودکی 5 ساله بود و از آن روزها خاطراتی در ذهنش مانده است. عباس فاضل زاده، متولد 1309 در مشهد. کوچه عید گاه. شغلش خیاطی است. هفتاد سال است خیاطی میکند.
حاج آقا 1314 مسجد گوهر شاد یک درگیری شد، خاطرتان هست؟
بله یادم میآید. حدود پنج ،شش ساله بودم. یادم میآید شب را تا صبح نخوابیدیم. همه گریه میکردیم توی همین خانه. مادرمان گریه میکرد، یک مستاجری همین جا بود، همان شب رفت در کوچه و شهید شد.
اسمش چه بود. اسم مستاجرتان؟
صادق. فامیلش را یادم نیست.اهل هرات بود و اینجا مغازه عطاری داشت.
وقتی شهید شد جنازه اش را توانستند بگیرند؟
نه بابا جنازه ندادند!! زنده، زنده میانداختند داخل چاه میکشتند.
حاج آقا از آن شب بگویید، از شبی که در مسجد درگیری شد؟ چی شنیدید شما، چی دیدید؟
چند روزی جرأت نمیکردیم بیاییم بیرون، میترسیدیم و همه اش گریه و ناله و این حرفها بود. مادر من همین جا سر حوض لباس میشست، پاسبان آمد یک دفعهای در را باز کرد، گفت چرا چادر سرت است آمد توی حیاط و زدش.
خب چه شنیدید آن شب حاج آقا شما؟
شب ساعتهای دوازده بود که دیدم مسلسلها صدا کرد. مردم یک یا علی گفتند و شهر با صدایشان میلرزید.آن زمان مشهد کوچک بود، یا علی دوم سبک تر شد. یا علی سوم دیگر صدا ضعیف شد و همه کشته شده بودند.
شما فهمیدید در مسجد دارند مردم را میکشند؟
بله. پنج، شش ساله بودم. میفهمیدم.
بعدا نرفتید نگاه کنید ببینید چه شده؟
چرا رفتیم. دیدیم همه جا خونی و خون مالی است، ماشینها آمدند جنازهها را بردند.
جنازهها را هم شما دیدید؟
نه من ندیدم وقتی که رفتیم همه را برده بودند.
روز بعد از درگیری درهای مسجد باز بود؟
تقریبا دو، سه روز بعدش، تا چند روز که حکومت نظامی بود. اصلا مشهد، کی جرات داشت از خانه اش بیاید بیرون؟ بعد که به مسجد رفتیم دیدیم دیوارها و زمین خونی شده است.
حاج آقا این آدمهایی که توی مسجد کشتند، جنازه هایشان را کجا بردند؟
نصفشان را بردند به سمتی. نمیدانم به کجا، نصفشان را هم توی این خیابان ضد چاه کندند و ریختند همان جا. همین خیابان ضد بیابان بود، چاه کندند قبلاً تهیه دیده بودند همه را ریختند آنجا.
نگفتند چه تعداد در مسجد کشته شدند؟
شنیدیم که حدود چند هزار نفر کشته شدند. آن زمان چند هزار نفر درصد زیادی از جمعیت شهر بود. شما نگاه کنید، آخر مشهد آن زمان تا همین فلکه آب بود و شهر خیلی کوچک بود.
زمانی که در مسجد گوهرشاد آن اتفاق افتاد ،بعد از آن جریان شروع کردند به برداشتن چادر زن ها؟
کسی جرات نمیکرد چادر سرش کند و بیرون بیاید. میگویم درِ حیاط را باز کرد پاسبان و آمد لب حوض، با چکمه هایش زد توی شکم مادرم و انداختش و چادرش را برداشت.
بعد از آن مادرتان با چادر میرفت بیرون؟
مگر جرات داشت. آدم بود، زن بود، پنج سال پنج سال بیرون نمیآمد از خانه. توی خانهها حمام هیزمی درست کرده بودند که مجبور نباشند بیرون بیایند. باور نمیکنی، با هیزم. جرات نمیکردند بروند بیرون.
به غیر از مادرتان کسان دیگری را هم دیدید که چادرشان را بردارند؟
کاش که فقط چادرشان را برمی داشتند. میزدند داغان میکردند.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
شیخ مهدی واعظ خراسانی محدث شیعی و خطیب مشهور خراسانی بود. آن مرحوم سالیان متمادی در ایوان رواق دارالسیاده حرم علی بن موسیالرضا(ع) و زمستانها در شبستان مسجد گوهرشاد منبر میرفت و همه ساله در ماه رمضان در زمینه عقاید و تفسیر بحث میکرد و منبرهای او توسط طلاب حوزه همچون درس دنبال میشد. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دایرة المعارف بزرگ اسلامی، وی در واقعه مسجد گوهرشاد مشهد (۱۳۱۴) شب هنگام به کمک اهل خانه و همسایگان از شهر متواری شد و مدت چهار سال زندگی مخفیانه داشت، سپس به اتفاق پسرش محمد واعظ زاده خراسانی به عتبات رفت و تا سال ۱۳۲۱خورشیدی در نجف بود و در مسجد هندی آن شهر و نیز در کربلا در صحن حرم حسین بن علی(ع) و منزل علمای بزرگ منبر میرفت.
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.