مرغ ماهیخوار لبه اسکله نشستهبود که چشمش به یک ماهی قبراق و سرحال افتاد. دهانش آب افتاد و به ماهی گفت: «ای ماهی بیچاره! از این آب شور چه میخواهی؟ این هم شد زندگی که دایم در آب گلآلود به اینطرف و آنطرف میروی؟ من را ببین! برای خودم در خشکی به خوبی و خوشی زندگی میکنم. اینجا نه از صیاد خبری هست، نه نگران توفان و سیل هستم. به تو قول میدهم اگر پایت به خشکی برسد، دیگر هیچوقت به دریا برنگردی». ماهی زیرک جواب داد: «این آب تیره و سیاه، برای من چشمه نور است. خانه هرکس برای خودش، بهترین جای دنیاست و برای ماهی، کجا بهتر از دریا؟ سیل، برای ساکن دریا وحشتناک نیست. ما ماهیها از موج و توفان ترسی نداریم بلکه از دشمن بدخواه میترسیم و دوری میکنیم همانطور که بره از گرگ فرار میکند. زندگی من در دریا آسان و بیخطر نیست اما در خشکی دامی برای من پهن شدهاست که در آن نخواهم افتاد».
*این حکایت را «پروین اعتصامی» در قالب شعر سروده و ما آن را به زبان ساده بازنویسی کردهایم.
**دوست من، این حکایت را با شعر «روباه و زاغ» در کتاب فارسی پایه چهارم مقایسه کن. چه شباهتهایی بین این دو قصه و چه تفاوتی بین ماهی و زاغ وجود دارد؟