شاعری که از هیچکس نمیترسید
بابا وقتهایی که مشغول کار است، زیر لب میخواند: «مرغ سحر ناله سر کن». خواهربزرگه وقتی امتحان فارسی داشت، با صدای بلند تکرار میکرد «ای دیو سپید پای دربند/ ای گنبد گیتی ای دماوند». توی خانهی مامانبزرگ بعضیوقتها یک نفر از توی ضبطصوت با صدای خوش میخواند: «به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی». میدانستی همهی این شعرها را شاعری سروده که 134سال پیش در شهر مشهد بهدنیا آمدهاست؟ «محمدتقی»، همشهری ما در محلهی سرشور بهدنیا آمد. او هنوز یک پسرکوچولو بود که از پدرِ شاعرش، شعرهای زیادی یادگرفت و حتی خودش میتوانست شعر بگوید. بعضیها یواشکی میگفتند نکند محمدتقی شعرهای پدرش را بهاسم خودش میخواند! خلاصه روزها میگذشت، پسرکوچولو بزرگ میشد و استعداد شاعریاش را با خواندن و نوشتن تقویت میکرد. کمکم آنقدر حرفهای شد که در دربار پادشاه زمان خودش، به عنوان «ملکالشعرایی» رسید؛ لقبی که پادشاهان به شاعرها میدادند. خودش هم یک تخلص (اسمِ شاعری) برای خودش انتخاب کرد: «بهار». از آنبهبعد همه صدایش میکردند «ملکالشعرای بهار». محمدتقی، شاعرِ نترسی بود. در شعرهایش حرفهایی میزد که حاکمان ستمگر خوششان نمیآمد ولی خب برای او مهم نبود چون دلش میخواست یک انسان تأثیرگذار باشد. برای همین رفت سراغ روزنامهنگاری، آنجا هم مطالبی مینوشت که کامِ حاکمان را حسابی تلخ میکرد اما بهار به کارش ادامه میداد؛ هرقدر هم که زندانی و تبعید میشد و روزنامههایش را توقیف میکردند. راستی میدانستی بهار در این روزنامهای که الان دست توست هم نویسنده و سردبیر بوده؟ «آبنبات» که درحال خواندنش هستی، بخشی از روزنامهی «خراسان» است و این شاعر بزرگ مدتی در روزنامهی خراسان به نوعی سردبیر بودهاست.