حکایت گعدههای طلبهای در «وکیل آباد»
روایتی از دوران جوانی آیت ا... خامنه ای؛ از گعده های دوستانه در وکیل آباد مشهد تا شوری که با نواب آغاز شد
بخش دوم
رسم جوانی
جوانی دوره پرشوری است؛ اصلاً دنیای متفاوتی دارد. جوان اهل جنب و جوش است، اهل تلاش برای تغییر، اهل فهمیدن، اهل دنیا را شناختن. جوان، با آن انرژی خارقالعاده، دوست دارد که کوهها را جابهجا کند؛ تشنه پیدا کردن الگوست. حالا فکرش را بکنید، در دهه 1330، زمانی که آقا تازه وارد دوران جوانی شدهبودند، کدام مسائل و مطالب، نظرشان را به خود جلب میکرد. شاید کمتر کسی بداند که آیتا... خامنهای در آن زمان، فقط خودشان را در حصار کتابها و درسهای روزمره حوزوی محصور نکردهبودند؛ کلی فعالیتهای فوقبرنامه داشتند. غیر از مطالعه رمانهای گوناگون که در بخشی دیگر سراغش خواهیم رفت، آقا هم اهل ورزشهای سنتی و مدرن بودند و هم با رفقایشان گعدههای علمی و گردشهای طلبهای برگزار میکردند، آن هم در یکی از معروفترین تفرجگاههای مشهد، یعنی باغ مشهور وکیلآباد. در کنار این تفریحات، اهل تهذیب و تهجّد هم بودند؛ آنقدر که در خاطر دوستانشان، نوای دلچسب و خوشایند اذان و نجوای زیارت دعای آقا، باقی ماندهاست. ایشان هم مانند هر جوان دیگری، به قهرمان نیاز داشتند، در پی قهرمان میگشتند و وقتی قهرمانی با سلیقهشان جفت و جور میشد، برای دیدار او، شنیدن سخنانش و آشنایی با وی، سر از پا نمیشناختند. ماجرای دیدار با نواب صفوی و جرقه ای که نواب در دل و ذهن ایشان می زند هم شنیدنی است.
اردوهای طلبگی در وکیلآباد (1)
آیتا... خامنهای در دوره جوانی، اهل گشت و گذار و برگزاری اردو بودند. درباره اهل ورزش بودن معظمله، حتماً چیزهایی شنیدهاید. حجتالاسلام والمسلمین ناطق نوری که در دوره جوانی با رهبر معظم انقلاب و در مدرسه علمیه «حجتیه» آشنا شدهاست، خاطرهای ویژه از این خصوصیت دوران جوانی آقا دارد. او نقل میکند: «آقای معزی و بعضی از دوستان، اینها بیشتر مشهد میرفتند. در واقع ارتباط، ارتباط طلبگی و گعدهای بود. آقا از خصوصیاتشان، این بود و هست. ضمن اینکه آن اُبّهت و وقار را داشتند، خیلی دوست و رفیق هم بودند. اصلاً از آن فضلایی بودند که اهل رفاقت و اهل گعده و اهل ذوق بودند. آقا هر وقت در مشهد بودند و دوستان تهرانِ ما مشهد میرفتند، با ایشان ارتباط داشتند. البته من به علت مسائل و شرایطی که داشتم، کمتر به مشهد میرفتم. اینها تابستان که میرفتند، بعضیشان با آقا ارتباط داشتند. یا در منزل ایشان گعدههایی را داشتند یا بیرون میرفتند و تفریح میکردند؛ تفریح طلبگی. میرفتند وکیلآباد. خود آقا یک موقعی میفرمودند که گاهی دو سه شب، وکیلآباد میماندیم. مثل یک اردوگاه، چادر میزدیم و آن جا میماندیم. این رفقای تهران ما مثل آقای معزی و محمدآقای خندقآبادی میرفتند.»
گعدههای عارفانه
آقای ناطق نوری، درباره تهجد و علاقه آیتا... خامنهای به تهذیب نفس در دوره جوانی هم، خاطرات خوبی دارد. این ویژگی معظمله، در انتخاب دوست توسط ایشان هم، تأثیرگذار بود: «یکی از کسانی که آقا خیلی به ایشان علاقه داشت و با هم ارتباط داشتند، مرحوم آقا نظام الهی قمشهای بود. مرحوم آقا نظام، خیلی آدم عارف و فاضلی بود. در عین حال فوقالعاده اخلاقی، مؤدب و اهل مراقبه. من در پرانتز میگویم: بعدها که ایشان به تهران آمده بود، در خیابان غیاثی مسجدی داشت به نام بابالجنه. من آنجا منبر میرفتم. واقعاً گاهی که مغرب میرفتم آنجا، ایشان نماز میخواند، من اقتدا میکردم، از حالات نمازش کیف میکردم. از قنوتی که میخواند و حالت بُکایی که در قنوت داشت، لذت میبردم. آن وقت یک چنین آدمی که بسیار خوش ذوق و اهل شعر بود، از رفقای فوقالعاده نزدیک آقا بود. وقتی میرفت مشهد، گعدهشان به راه بود. احتمالاً با آقای پهلوانی هم بود. آقا نظام الهی قمشهای حلقهای نزدیک به آقا در جمع دوستان و اهل گعده داشت.»
متهجّدِ خوشاخلاق
حجتالاسلام والمسلمین ناطق نوری در تکمیل روایت قبلی، میافزاید: «سال ۴۰ تقریباً یک طلبه 17-18 ساله بودم. ایشان سحر، قبل از اذان حتماً بیدار بودند و موقع نماز، اذان میگفتند. صدا و آهنگ اذان ایشان هنوز گاهی در گوش من هست. در همان طبقه [اول مدرسه حجتیه] اذان میگفتند. از همان اول، اهل تهجد و نماز شب بودند. اینها برجستگیهایی بود که برای یک طلبه جوان، خیلی جاذبه داشت. چون جوانها دنبال الگویی برای خودشان هستند. ایشان یکی از الگوهایی بود که وقتی آدم نگاه میکرد، احساس میکرد که خوب است آدم اینطوری بار بیاید. ایشان خیلی متین و سنگین بودند. خیلی با صلابت حرکت میکردند؛ اما خوش اخلاق هم بودند. یعنی هیچ موقع ایشان عبوس نبودند؛ بهخصوص نسبت به ما طلبههای تهرانی. جمع دوستان ما آدمهای متدینی بودند. به هر جهت زیردست آقای مجتهدی بزرگ شده بودند. ایشان یک علاقه و محبت خاصی هم نسبت به ما داشت. یعنی اصلاً عنایت داشت. مثلاً وقتی ما در راه خدمتشان میرسیدیم، سلام میکردیم؛ ایشان میایستادند، احوال پرسی میکردند. به اسم، دوستان ما را میشناختند. حتی این سالهای آخر هم گاهی سراغ آنها را به اسم، از من میگرفتند.»
تلفیق موفق مطالعه و خودسازی (2)
آیتا... سیدجعفر شبیری زنجانی، از همدرسهای آن دورانِ آقا، درباره ویژگیهای اخلاقی ایشان در دوران جوانی، خاطراتی دارد که خواندنش خالی از لطف نیست: «آقا در همان زمان در خودسازی کوشا بودند. من یادم میآید ایشان یک وقت فرمودند که من دلم میخواهد شما رفتار من را عیناً تکرار کنید. استدلال شان این بود که انسان چون به خودش علاقهمند است، عیب خودش را نمیبیند، اما اگر دیگران رفتارش را شبیهسازی کنند، عیوب خودش را میبیند و متوجه میشود. آقا از جهت علمی، هم صاففکر بودند هم اهل مطالعه و هم اهل دقت. دایم مطالعه میکردند. ایشان هم فکرشان خوب بود هم حافظهشان. من الان خیلی خوب یادم نیست اما ایشان با این همه گرفتاریها، خیلی چیزها یادشان است. معمولاً کسانی که سرشان شلوغ میشود خیلی چیزها را فراموش میکنند اما ایشان گاهی جزئیات سابق را بیان میفرمایند.»
زیارت نامه خواندنش را
دوست داشتم
آیتا... شبیری زنجانی نقل میکند: «با اینکه سن شان کم بود و 17ساله بودند، یادم میآید که ایشان دعای کمیل را از حفظ داشتند، هفتهای یکی دو شب را زیارت مشرف میشدند که با ایشان به حرم میرفتیم. من خیلی از زیارت خواندن ایشان خوشم میآمد و تنها سالی که دهه اول محرم، من تمام 10 روز را زیارت عاشورا بهطور مرتب خواندم، سال 1335 بود که من در مشهد بودم. هر روز میرفتیم بالای پشت بام مدرسه نواب - آنجا گنبد حرم حضرت رضا(ع) پیدا بود- اول زیارت عاشورا میخواندیم، بعد که تمام میشد میرفتیم روضه؛ روضههایی که معمولاً مقدسین مشهد و آنهایی که روحیه انقلابی داشتند [برگزار میکردند]. با علمایی که تماس میگرفتیم در خدمت ایشان بودیم و خدمت مرحوم آیتا... آقای سیدیونس اردبیلی یا بعدها خدمت مرحوم آیتا... میلانی و آیتا... قمی میرفتیم.»
شوری که با نوّاب صفوی آغاز شد(3)
آقا هم مانند هر جوان دیگری، در آن سنین پرشور و التهاب، به دنبال قهرمان میگشتند؛ قهرمانی که از او الگو بردارند برای آینده. آدمهای بزرگی که میشد آن ها را اوایل دهه 1330 الگو قرار داد، در مشهد و قم و عتبات، کم نبودند. اما آن وسط، آیتا... خامنهای به سیدجوانی دل بست که خروشش، دلهای متدینین را از شوق میلرزاند؛ سید مجتبی نواب صفوی. در آن سالها، نواب گاهی به مشهد سفر میکرد و بیشتر مواقع، محل دیدارش با مردم، «مهدیه» مرحوم عابدزاده بود: «علاقهمند شدم که نواب را ببینم. خواستم بروم مهدیه، ولی نتوانستم ... بلد نبودم.» اما همان روزها خبر آمد که نواب صفوی، قصد دارد بازدید طلاب مدرسه سلیمانخان را پس بدهد؛ یعنی اینکه بیاید به مدرسه آن ها؛ مدرسهای که آیتا... خامنهای هم طلبه آن بود: «شروع کردیم مدرسه را آب و جارو کردن و آماده شدن ... آن روز جزو روزهای فراموش نشدنی من است ... سخنرانیهای نواب مثل سخنرانیهای معمولی نبود؛ او بلند میشد، میایستاد و با شعار شروع به حرف زدن میکرد». این خاطره، خاطره قهرمان دوران جوانی، برای همیشه در ذهن آقا نقش بست؛ آنگونه که حتی سالها بعد نیز، از یادآوریاش احساس شور و جوانی میکرد: «همان وقت جرقههای انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد.»
پینوشت:
برگرفته از گفتوگوی پایگاه Khamenei.ir با حجتالاسلام احمد ناطق نوری
برگرفته از گفتوگوی پایگاه Khamenei.ir با آیتا... سیدجعفر شبیری زنجانی
کتاب «شرح اسم»، صفحات 57 و 58