ماجرای هدیه روزنامه خراسان و کارت تلفن
آدرس دفتر مرکزی روزنامه را می دانستم و پیدا کردن دفتر پژوهش روزنامه خراسان خیلی وقتم را نگرفت. با من تماس گرفته بودند و قرار بود که هدیه فراخوان «مشق حضور» را دریافت کنم؛ پس از امضای رسید دریافت و ارائه کارت ملی، هدایا را که شامل: لوح یادبود فراخوان، ۲شماره ویژه نامه رصد، ویژه نامه آثار منتخب و پاکتی حاوی کارت هدیه بود، تحویل گرفتم و خداحافظی کردم ... دخترم به محض ورودم با شادمانی خود را در آغوشم رها کرد و گفت: «باباجواد امروز باید به قولت عمل کنی»، بوسیدمش و گفتم: «خیالت راحت دخترم». همسرم هم در حالی که لیوان چای را مقابلم روی میز می گذاشت، گفت: «راستی! فکر کردم با ۱۵هزار تومان باقی مانده برای هانیه (شاگرد مودب، زرنگ و یتیم کلاس) یک کیف مدرسه بخرم، موافقی؟ گفتم: عالیه...مشغول نوشیدن چای شدم، ویژه نامه رصد را برداشتم، پاکت کارت هدیه را پیدا کردم، می خواستم به دخترم نشانش بدهم، اما ناراحتی و تعجب توأمان به مغز استخوانم رسوخ کرد... منصرف شدم! به همسرم گفتم: خدا را شکر که سوم شدم، می روم خودپرداز تا پول کارت را بگیرم...
در این لحظه بحرانی یارانه ها واقعا کشتی نجاتم شد! صدهزار تومان از یارانه ۳نفره مان را برداشتم، بی خیال قبض های مصرفی در راه... در مسیر برگشت صدای خانم سالخورده ای در کنار یک باجه تلفن عمومی لحظه ای مرا متوجه خود کرد: «خدا عمرت بدهد پسرم ببین این تلفن چرا سوت می کشد؟» گفتم: مادرجان تلفن گناهی ندارد، کارت تلفن شما شارژ ندارد!» ناگهان یاد کارت تلفن افتادم، از داخل پاکت برداشتم و به آن خانم دادم. یک ربع زمان تا رسیدن به منزل فرصت خوبی برای یادآوری اتفاقاتی که در دریافت هدیه داشتم، بود... ماجرا این بود که بهمن ماه پارسال آگهی فراخوان «مشق حضور» را در روزنامه مشاهده کردم. همسرم اصرار فراوانی کرد که قلم به دست بگیرم و حتما شرکت کنم، تردیدم را که دید پیشنهاد کرد که فقط در صورت برنده شدنم و با هدیه نقدی فراخوان برایش هدیه روز معلم بگیرم! گفتم: پس جایزه اش کادوی هفته معلم تو و اشتراک روزنامه مال من ... عصر یکی از واپسین روزهای فروردین یا اردیبهشت ۹۱، دخترم با شادی فریاد زد و گفت: اسم بابا توی روزنامه است. درست می گفت نتایج فراخوان اعلام شده و دل نوشته من رتبه سوم را به دست آورده بود؛ همسرم پس از قطعی شدن جایزه گفت که با خودش قرار گذاشته بوده که ۵۰درصد از جایزه برای کادوی روز معلم، ۲۵درصد خرید هدیه برای پایان کلاس اول ریحانه و ۱۰درصد خرید شیرینی شب میلاد حضرت علی(ع) برای مسجد حضرت امیر(ع)، صرف شود و گفت که ۱۵درصد بقیه را هم برای یک کار خداپسندانه هزینه می کند. اما حالا فرصت مغتنمی یافتم تا بی صداقتی نسبت به همسرم را جبران کنم و ماجرایی که بنا به مصلحت از او پنهان کرده بودم را بگویم. آن روز بعد از دریافت هدیه و در راه برگشت به خانه در اتوبوس، بین صحبت های من و یکی از مسافران، یکی از دو جوانی که در صندلی پشت سر ما نشسته بودند از من اجازه خواست تا به ویژه نامه رصد نگاهی بیندازد، در حالی که ویژه نامه را به آن ها می دادم، گفتم: «فقط حواستان باشد پاکت داخلش نیفتد»، نمی خواستم با برداشتن پاکت توهینی به آن ها کرده باشم. فکر می کنم میدان استقلال بود که آن دو نفر پیاده شدند و یکی از آن ها در حالی که ویژه نامه را به من بر می گرداند، گفت: «ببینید پاکت داخلش نیفتاده باشد». تشکر کردم و زیرکانه در حالی که وانمود کردم قصد جابه جا کردن پاکت را دارم با فشردن دست از وجود کارت هدیه داخلش اطمینان حاصل کردم...
پس از رسیدن به منزل زمانی که قصد نشان دادن کارت به ریحانه را داشتم ناباورانه مشاهده کردم به جای کارت هدیه کارت تلفنی داخل پاکت گذاشته شده و پاکت رمز کارت هم از یک سمت با ظرافت باز شده است!! همان کارت تلفنی که به آن خانم سالخورده دادم!!
اگر خاطره ام انتخاب و چاپ شد، همسرم بی صداقتی ام را به خاطر کتمان حقیقت حتما خواهد بخشید چون فقط و فقط نمی خواستم شادمانی اش را کمرنگ کنم. ولی خدا را شکر که سوم شدم چرا که اگر اول یا دوم می شدم آن وقت دیگر یارانه ۳نفره مان کفاف جایگزین شدن به جای هدیه نقدی را نمی داد. جواد فهیم ثانی
خراسان رضوی حالا ۹ ساله شده است و برای خود اهل درس و مدرسه است. رفیق دانش آموزانی که اهل درس و البته بحث و خبر هستند.
عکس ارسالی:
میلاد رمضانی
روزنامه ای برای
تمام فصول !
خاطره ها همیشه پایداروماندنی است، این كه گاهی خاطره ای از اولین روز دبستانتان را برای دیگران بازگو می كنید همین حس واحساسی را كه از بازگوكردن خاطره تان به شما دست می دهد در مخاطبتان نیز جان می گیرد. روزنامه خراسان روزنامه همیشگی من است؛ گاهی به خودم می گویم وقتی روزنامه خراسان را دارم دیگر چه احتیاج به كتاب ؟ هر چند شاید این حرف كمی بزرگ نمایی به نظربرسد اما كامل بودن این روزنامه بی شك در بالابردن سطح آگاهی تاثیری شگرف خواهد گذاشت . خاطره ام با روزنامه خراسان مربوط به سال گذشته است. من در یكی از رشته های مهندسی در دانشگاه مشهد مشغول به تحصیل هستم .
صبح یك روز روشن پاییزی بود ومن تازه وطبق معمول از خواب بیدار شده بودم وبدون هیچ معطلی روزنامه را برداشته وشروع به مطالعه آن کردم. عده ای تنها به نگاه كردن روزنامه بسنده می كنند و آن را ورق می زنند وعده ای دیگر دنبال حوادث روزنامه هستند وبرخی نیز مطالب ورزشی را دوست دارند وشاید بتوان گفت كه عده كمی هم هستند كه روزنامه را با وسواس زیاد مطالعه می کنند وتقریبا به مطالب آن نظری عمیق دارند.من از این گونه افرادم . آن روز صبح نیز از صفحه اول روزنامه خراسان شروع كرده بودم ومشغول خواندن شدم .شاید باور كردنی نباشد كه به تنها صفحه ای كه رغبت نگاه كردن ندارم صفحه " ترحیم وتسلیت " هاست نمیدانم چرا اما احساس می كنم وقتی به این صفحه می رسم احساس خوبی ندارم. آن روزهم بعد از گذشتن از این صفحه به صفحه آخر رسیدم وبلافاصله صفحات بعدی را شروع به خواندن كرده بودم كه اتفاق جالبی افتاد که باعث شد هیچ وقت این خاطره را فراموش نکنم. به صفحه ادبی و هنر نگاه میانداختم وغرق خواندن اشعاری بودم كه در آن صفحه چاپ شده بود . این صفحه از دوست داشتنی ترین صفحات است؛ در حال مطالعه صفحه بودم كه ناگهان چشمم به عكس خودم افتاد که در آن کسب رتبه ممتازم در دانشگاه را تبریک گفته بودند. ازاینكه عكس من در روزنامه چاپ شده بود بسیار بسیار خوشحال وذوق زده شده بودم.مهسا مرادی راد