روزی حضرت سلیمان گذرش به صحرایی خشک و بیآبوعلف افتاد. پیرمرد برزگر[1] در آن صحرا مشغول دانه کاشتن بود. حضرت سلیمان به او گفت: «ای پیرمرد! این چه کاری است که میکنی؟ نه آب بهاندازه کافی داری، نه بیل و لوازم کشاورزی. من که در مزرعه پرامکاناتی کشاورزی میکنم، مگر چقدر محصول برداشت میکنم که تو در این صحرای دانهسوز[2] به نتیجه دادنِ زحماتت امیدواری؟» کشاورز جواب داد: «من دانه میکارم و خداوند آن را پرورش میدهد. آب من، عرق پیشانیام است و بیل من، انگشتهایم. زحمت من و لطف خدایی که من را آفریده، این یک دانه را به هفتصد دانه تبدیل میکند».
*این حکایت از کتاب «مخزنالاسرار» است که «نظامی»، شاعر بزرگ قرن ششم آن را سرودهاست و ما به زبان ساده بازنویسی کردهایم.
**دوست من بهنظر تو این حکایت با کدام ضربالمثل هممعنی است؟
1. از تو حرکت، از خدا برکت!
2. هر آنکس که دندان دهد، نان دهد.
[1] کشاورز
[2] خشک و بیحاصل