کیانا از روزی که بادْ درخت چنار توی کوچه را شکست، اصلا حوصله ندارد. او هربار چنار را میدید، از تماشای برگهای سبز و سایه وسیعش کیف میکرد ولی حالا کمر خمیده درخت، غمگینش میکند. اما امروز یک اتفاق عجیب حواس او را از درخت پرت کرد. کیانا صبح، روی زمین درست کنار تختش یک نامه رمزی پیدا کرد. یعنی این نامه بدون اسم، کار چه کسی است؟ بیایید نگاهی به متن نامه بیندازیم.