دوباره بارون میاد
هوا حسابی سرده
پنجرهی اتاقم
دوباره گریه کرده
سر میخورن رو شیشه
اشکای دونه دونه
رو صورت پنجره
جای اونا میمونه
شاید که غصه خورده
برای این کبوتر
گرسنه زیر بارون
بال و پرش شده تر
دست کشیدم به رویش
گفتم بهش عزیزم
برای اون کبوتر
خودم غذا میریزم
پنجره خندید و باز
انگاری شد دلش شاد
با مهربونی بازم
عکس منو نشون داد