در پارک بودم
در خود مچاله
از بس که گفتند
هستی زباله
من قول دادم
خود را نبازم
تا زندگی را
از نو بسازم
ماشین مرا برد
مانند اورژانس
شد برگ کاغذ
پسماند خوش شانس
حالا خمیریم
با یک اشاره
هر برگ من یافت
شکلی دوباره
اما تو در پارک
یا جای دلباز
لطفاً به جز عکس
چیزی نینداز