امروز بعد از ظهر رفتم
چای و کمی خرما خریدم
بعدش برای نان خریدن
رفتم به نانوایی رسیدم
نانی خرید و با خودش برد
هر کس که آنجا نوبتش بود
شاطر صدا زد نوبت توست
دادم به او زنبیل را زود
شاطر به من با خندهای گفت:
«صد آفرین بر تو پسرجان
بهبه! چه زنبیل قشنگی
داری برای بردن نان»
ای کاش میبردند مردم
همراهشان زنبیل خود را
دنیا بدون نایلون هست
پاکیزه و بسیار زیبا