عقلانیت در توسعه اسلامی و غربی
نویسنده : دکتر علی اخترشهر
یادداشتی از نویسنده کتاب اسلام و توسعه
علی اخترشهر دانشآموخته اقتصاد و عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. از وی کتاب «اسلام و توسعه» توسط پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی روانه بازار نشر شده است. وی در این یادداشت به بررسی مقایسهای عقلانیت به عنوان مبنای نظری در هر دو الگوی توسعه اسلامی و غربی میپردازد.1. عقلانیت
مراد از عقل، نیرویی است که در مقابل غریزه حیوانی عمل میکند. واژه عقلانیت در مفهوم لغوی به معنی استفاده حداکثری از «عقل» است و «عقلانی» وصف امری قرار میگیرد که منسوب به عقل و بر اساس آن است. «عقلا» نیز جمع «عاقل» و تعبیر «عقلایی» وصف اموری است که منسوب به عقلا است.
بر پایه عقلانیت نظری، معرفتی عقلانی بهشمار میرود که تابع استدلال صحیح باشد؛ یعنی با یک سیر استدلالی معتبر از بدیهیات استنتاج شده باشد. عقل عملی انسان نیز برای رفتارهایی که منطبق با آن باشد؛ از اصطلاحاتی مانند درست، خوب، زیبا، عاقلانه، عقلائی و برای امور و رفتارهایی که منطبق با آن نباشد از عباراتی مانند نادرست، بد، زشت، نابخردانه و غیرعقلائی استفاده میکند.
برخی از ملاکهایی که برای تمایز امور عقلانی از امور غیرعقلانی مطرح شده است را میتوان این گونه برشمرد: سازگاری یا ناسازگاری با طبع انسان؛ ترجیح کمال بر نقص؛ ستایش و نکوهش عقلای عالم؛ موافقت با اغراض و مصالح نوعیه و...
2. توسعه
واژه development از نظر لغوی در زبان انگلیسی، به معنی بسط یافتن، درک کردن، تکامل و پیشرفت است. توسعه با هدف رسیدن به پیشرفت، صنعتی شدن، رفع فقر، رفع وابستگی، ایجاد تحولات ساختاری و اصطلاحات در تمام بخشهای جامعه و گذار از حالت نامطلوب زندگی گذشته به شرایط بهتر مطرح است.
از طرف دیگر باید معلوم شود که کدام معنا از توسعه مراد است؛ توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی یا توسعه اقتصادی؟ امروزه از جمع این سه، توسعه انسانی را مطرح میکنند. مثلاً اگر بگویم مراد از توسعه، توسعه سیاسی است، مسأله این خواهد بود که عقلانیت در توسعه سیاسی (دولت، ملت و قدرت) چه نقشی دارد؟ به عبارت دیگر، توسعه در بستر عقلانیت روئیده است و برای تحقق یافتن توسعه سیاسی، میبایست سه رکن مثلث توسعه سیاسی (دولت، ملت، قدرت) بهطور عقلانی مطرح شوند.
3. عقلانیت توسعه
با توجه به آنچه گفته شد، «عقلانیت توسعه» عبارت است از «استفاده حداکثری از عقل در عرصه توسعه و به حداقل رساندن نقش سایر منابعی که -در این عرصه- در مقابل عقل قرار میگیرند.» اما عقلانیت مورد نظر غرب در امر توسعه، عقلانیت ابزاری است که ناظر بر ماهیت خواستها و اهداف نیست بلکه به وسایل رسیدن به اهداف اطلاق میشود. این برداشت عقلانی شدن دولت را در کارایی و پیچیدگی ابزارها و بوروکراسی آن میبیند و بر انطباق حسابگرانه برای دستیابی به منافع تأکید میکند. حال آنکه عقلانیت در اسلام برگرفته از مبانی معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی است. همچنین توسعه در عقلانیت اسلامی تلاش برای برطرف کردن توأمان نیازهای مادی و معنوی تعریف میشود؛ در حالی که عقلانیت توسعه از دیدگاه غرب ناظر به امور دنیوی است.
از سوی دیگر عقلانیت اسلام تابع گزارهها و احکام عقل نظری و عقل عملی است که متغیرهای فرامادی را ادراک میکند و احکام و ارزشهای دینی و اخلاقی را میپذیرد. در حالی که عقلانیت مدرن با سرپیچی از این ادراکات، عملاً عقل را مجری اهواء نفس اماره انسان تفسیر میکند. در تبیین عقلانیت مدرن میتوان گفت که رفتارهای انسان به دو گونه طبیعی و تدبیری تقسیم میشود. رفتارهای مبتنی بر عقلانیت مدرن غالباً از نوع رفتارهای تدبیری است و به خاطر همین تدبیر است که عقل مدرن موفق به ایجاد تمدنی عظیم و مجلل به نام مدرنیته شده است و این دستاوردهای شگرف مرهون ارتقای زندگی غریزی به زندگی تدبیری است. اما اتخاذ تدبیر برای مدیریت امور دنیوی انسان تنها بعد انسانیِ انسان نیست؛ از این مهمتر، جنبه معنوی اوست که ریشه در فطرت دارد.
بنابراین میتوان گفت که عقلانیت حاکم بر توسعه در اندیشه اسلام و غرب از چند جنبه با هم تفاوت دارند که مهمترین آنها به ماهیت و ابزار معرفت باز میگردد. در اسلام علاوه برحس و تجربه، وحی نیز از منابع معرفت است ولی در مبانی غربی، وحی جایگاهی ندارد. مراد از مبانی «بررسی نوع جهانبینی و فهم یک مکتب از انسان و جهان» است که در استنباط از مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و... نمود پیدا میکند. همچنین به لحاظ فرآیند نیز این دو با هم تفاوت دارند. فرآیند توسعه اسلامی بر عنصر عدالت و هدایت جامعه انسانی تاکید دارد. جامعه غرب شاید به توسعه برسد ولی از قبل این توسعه امر هدایت جامعه بهصورت درستی انجام نمیگیرد. گذشته از این، به لحاظ نتایج و پیامد نیز عقلانیت توسعه اسلامی از عقلانیت توسعه غربی متفاوت است. زیرا توسعه در غرب فقط توجه به بعد مادی است ولی توسعه در اسلام علاوه بر برطرف نمودن نیازهای مادی به نیازهای معنوی انسان نیز توجه دارد.
4. بررسی مقایسهای
الف. تحلیل مبانی هستیشناسی
در تاریخ غرب جریاناتی اتفاق افتاده است که موجب شده نگرش «آخرتخواهی» به «دنیاخواهی» چه در شکل ماتریالیسم فلسفی و چه بهصورت ماتریالیسم اخلاقی تبدیل شود. این جریان نیرومند دنیاخواهی مبدأ هستیشناختی سکولاریسم است که در این روند دو عامل نقش عمدهای داشتند: 1. نارسایی مفاهیم کلیسایی درمورد خدا و ماواءالطبیعه؛ 2. خشونتهای کلیسا.
به تعبیر استاد مطهری در قرون وسطی در اروپا یک سلسله مفاهیم کودکانه و نارسا درباره خدا به وجود آمد که به هیچ وجه با حقیقت وفق نمیداد و طبعاً افراد باهوش و روشنفکر را نه تنها قانع نمیکرد، بلکه متنفّر میساخت و علیه مکتب الهی برمیانگیخت.1
اگر نارسایی مفاهیم دینی و کلامی کلیسا را قرین نارسایی مفاهیم فلسفی مغرب زمین بدانیم، به خوبی روشن خواهد شد که ماتریالیسم و سکولاریزم چگونه در اروپای قرن هجدهم متولد شدند. عدم رشد تفکر فلسفی و فقر الهیات، بردگی اندیشه در قرون وسطی باعث شد وقوع رنسانس و تحوّل خیره کننده علوم بشری مستقل از اندیشه دینی، باعث شد فلسفه و دین که در مغربزمین همسرنوشت شده بودند، فروبریزند. با پیشرفت علم، علت بسیاری از پدیدهها کشف شد و آن پدیدههایی هم که علت آن مجهول ماند، یقین حاصل شد که علتی از نوع علتهای شناخته شده دارد. اینجا بود که بشر غربی برای همیشه عذر خدا را خواست، زیرا دیگر جایی برایش باقی نمانده بود.
اما درمورد خشونت کلیسا نیز دو دلیل عمده ذکر شده است: 1. کلیسا پارهای معتقدات علمی بشری را در ردیف اصول مذهبی قرارداد و مخالفت با آن ها را موجب ارتداد میدانست. 2. حاضر نبود که صرفاً به ظهور ارتداد اکتفاء کند، بلکه معتقد بود از جامعه مسیحیت باید طرد شود لذا در جستوجوی عقاید و ما فیالضمیر افراد بود تا از این طریق به آزار آنها بپردازد.
مجموعه این اقدامات باعث شد که اندیشمندان خداپرست برای نجات دین به اقداماتی از قبیل تفکیک بین قضایای ایمانی و عقلی و میان ارزش و دانش، تبعید خداوند به جهان ایمان و فراتر از عقل، رهایی جهان طبیعت از دخالت دینی و... روی بیاورند.
انسان غربی درباره خدای خود آنگونه قضاوت میکند که خود انتظار دارد. به عبارت دیگر انسان غربی به آن خدایی معتقد است که به دور از هرگونه اقتدار و دولت باشد. خدایی که همه را برابر در امکان استفاده از نعمات قرار داده است -اگرچه قهراً این سرمایهداران هستند که بیشترین استفاده را از این نعمات الهی میبرند- و بالاخره خدایی که حق بنیادین مالکیت بر سرمایهای منقول بهخصوص ابزار تولید قرار داده و احترام آن را واجب نموده است.2
حال آنکه در نظام توحید، حیات نتیجه مستقیم اراده خداوند است؛ زیرا منطق قرآن بر آن است که حیات مطلقاً فیضی است عالی و بالاتر از افق جسم محسوس. این فیض روی هر حساب و قانونی که برسد، از افق عالیتر از جسم محسوس سرچشمه گرفته و لذا تطورات حیات، در واقع تطورات ایجاد و تکوین و خلق و تکمیل است.
انسان غربی، خدامحوری به عنوان مبنای حقیقی هستیشناسی را از یاد برده و انسانمحوری و فردگرایی را جایگزین آن نموده است. اما قرآن کسانی را که به مدبریّت و ربوّبیت خداوند معتقد نیستند، خداناشناس معرفی کرده است.3 علامه طباطبایی معتقد است: پس مشرکین درباره پروردگار خویش سهلانگاری کردند که میان خدای تعالی که نیرویی است که هرچیزی بخواهد خلق میکند و عزیزی است که هیچ چیز بر او غالب نگشته، ذلیل هیچکس نمیشود و میان بتها و الهه که از خلقت پشه یا پس گرفتن از آنها عاجزند، برابری انداختند و به این هم قناعت نکردند؛ بلکه خدا را از بتها هم کمتر گرفته آنها را از ارباب گرفتند و خدا را رب ندانستند.4
ب. تحلیل مبانی انسانشناختی
نارسایی مفهوم خداشناسی، گسترش فساد و بیبندوباری در میان ارباب کلیسا، ظلم و جنایات محکمه تفتیش عقاید، تقدم ایمان بر عقل و تحقیر عقل از یک طرف و آشنایی اروپاییان با جهان خارج و روشهای عقلی و تجربی دانشمندان مسلمان از طریق جنگهای صلیبی و... موجب آن شد که اعتقادات قرون وسطایی کنار زده شود.
در نظریه غربیان، جوهره و ماهیت انسان، «استعدادها و غرایز دنیوی» اوست، لذا بنیان فلسفی «اصالت فرد» شکل میگیرد.5 عقلانیت و تجربه دو ابزاری تلقی میشوند که خادم اصالت فردند و راه را برای رسیدن انسان به خواستهها و امیال خود باز میکنند. انسانشناسیهای اومانیستی، اگزیستانسیالیستی، ماتریالیستی، کمونیستی و... چنین دیدگاهی دارند.
البته تحقق کامل اصالت فرد در روند واقعی نیازمند زمانی طولانی بوده است، اما صورت فلسفی و انسانشناختی مسأله در طول این زمان گسترده همواره ثابت و پابرجا بوده و هست؛ که همان مساوی دانستن ماهیت و جوهره انسانی با استعدادها و غرایز دنیوی اوست.
با این نگرش جدید، انسان غربی متأثر از «غریزهمحوری» میشود و ویژگیهای او عبارت است از:6
1. تک بعدی است و توجهی افراطی به برآیند قوای جسمانی و غریزی خود دارد؛ اگر بهسوی عرصههای فراغریزی نیز گامهایی برمیدارد، همواره تابعی از غریزه است.
2. لذتجوست. لذتجوییای که تنها تفسیرش بهرهمندی نهایتاً جسمانی است.
3. طالب نفع و بهره مادی است و هرگونه توسعه در جوانب زندگی خود را در قالب توسعه جوانب مادی طلب میکند.
4. مفهوم حیات را در مصرف خلاصه میکند و آنچه اراده و اختیار وی را جهت میدهد، مصرف است.
5. سلامت را توازن مادی، کمال را انسجام شدید و متوازن مادی، رشد را افزایش بهرهمندی مادی و سعادت را رسیدن به بالاترین حد بهرهمندی مادی تعریف میکند.7
این در حالی است که در نگرش اسلامی، در نتیجه حرکت و تغییر جوانب حیات انسانی بر محور تعمیق و توسعه، هم با ابعاد مذکور متناسب و هم با فطرت صحیح موافق است و محدود کردن این ابعاد به جوانب مادی حیات انسانی و نیز برجسته کردن برخی از ابعاد و واگذاردن برخی دیگر، مخالف فطرت و نادرست بهشمار میآید.
قرآن کریم بر ماهیت «فطری» انسان تأکید نموده، با الفاظ دیگری نظیر «حنیف» و «صبغه الهی» نیز هویت الهی و فطرت انسان را معرفی کرده است.8 همچنین جوهر ارادی و تصمیمگیرنده در درون جسد انسانی را «روح» دمیده شده از جانب خداوند در کالبد انسانی نامیده است.9 در این نگرش، انسان توسعهیافته کسی است که بر محور انسانیت و اصول فطرت تکامل مییابد و با یاری جستن از سه منبع عقل و وحی و تجربه، راه تعمیق و گسترش اصول انسانی در عرصههای حیات خود را باز میکند.
انسان در تفسیر «فطرتمحور» اسلام دارای ویژگیهای زیر است:
1. چند بعدی است و میکوشد در کنار توجه به امور مادی و اینجهانی، ارزش و اهمیت امور متعالی و قدسی را پاس داشته و از آن غافل نشود.10
2. میکوشد تمامی کنشهای خود را در پرتو لذّتهای متعالی تفسیرکند.11 در قرآن کریم کلیه رفتارهای انسانی صحیح و مقبول -چه رفتارها و لذّّتهای دنیوی و مادی و چه رفتارها و لذّتهای معنوی- با عنوان «عمل صالح» یاد شده است و مکرراً ایمان و عمل صالح به صورت لازم و ملزوم هم ذکر گردیده است.12
3. طالب رشد و کمال است و نمونه اعلی و برجسته خود را «انسان کامل» میداند.
4 حیات را گذاری دنیوی برای رسیدن به جهانی دیگر تلقی میکند و بهترین تلقی بخردانه از مصرف را مصرف برای درک امور متعالی و قدسی و گام برداشتن در راه کمال میداند.
5. سلامت را توازن دنیوی و اخروی، کمال را پیوستگی و توازن شدید دنیوی و اخروی، رشد را افزایش بهرهمندی اخروی و دنیوی و سعادت را رسیدن به بالاترین حد بهرهمندی اخروی و دنیوی تعریف میکند.
ج. تبیین مبانی جامعهشناسی
بحث درباره ماهیت و ابعاد انسان مطلوب، بدون بحث درباره جامعه انسانی مطلوب به اتمام نمیرسد؛ سؤالاتی نظیر آیا انسان مطلوب بدون جامعه انسانی مطلوب تحقق عینی و خارجی مییابد؟ آیا انسان مطلوب در جامعه نامطلوب امکان رشد دارد؟ آیا جامعه مطلوب با تکیه بر انسانهای نامطلوب قابل تحقق است و... که پاسخ به آنها، خواست عموم افراد جامعه است. اما افراد نادری که در هر شرایط و وضعیت اجتماعی، با خروج از مدار حرکت عمومی جامعه، راه شخصی خود را جدا کرده، از روند جامعهپذیری عمومی فاصله گرفتهاند، رابطه مذکور را مدّ نظر قرار نمیدهند. البته قرآن، چنین فردیت زاهدانه انزواطلبانهای را مطرود و محکوم میداند.13
در تبیین رابطه فرد و جامعه، سه نظریه مطرح شده است: نظریه نخست فرد را اصل میداند و جامعه را بازتابی اعتباری از تجمع افراد تلقی میکند. در نظریه دوم، جامعه اصالت دارد و مسیر حیات انسانی تابع مسیر جامعه است و فردفرد انسانها جدا از هویت اجتماعیشان، در تنظیم این مسیر نقش چندانی ندارند. اما نظریه سوم، برای هر انسانی دو هویت قائل است: یکی هویت «فردی» و دیگری هویت «جمعی» بهگونهای که این دو هویت در قالب مرکبی حقیقی نقش جزء و کل واقعی را ایفا میکنند. جامعه به عنوان کل مرکب از افراد، هویت و ماهیتی متناسب با افراد کسب مینماید. از این رو، هر تبیینی از ماهیت انسان مستقیماً در تبیین ماهیت جامعه تأثیر میگذارد و ماهیت جامعه را مناسب و متناظر با ماهیت تبیین شده برای افراد، به تصویر میکشد.
نتیجه ماهیت «غریزهمحور» انسان در دیدگاه رایج دانشمندان غربی، شکلگیری جامعهای با هویت و ماهیت «سودجویی» است. بنا به این دیدگاه ماهیت و بنیان چنین جامعهای «سودمحوری» و «سودجویی» است که همه عرصههای حیات اجتماعی را میسازد. البته «سود» در مفهوم عزیزی و مادی خود، نه در مفهوم جامع که با رشد و کمال همسایه گردد.14 چنین جامعهای خود را از رهبر هدایت کننده بینیاز میبیند و تمایلات قانونی شده مبتنی بر رأی اکثریت را، منطقی، صحیح، حق و در نهایت ارزش مطلق قلمداد میکنند.15
ویژگیهای جامعه مبتنی بر «سودپرستی» در اندیشه رایج غرب را میتوان در موارد ذیل خلاصه نمود:
1. این جامعه معطوف به خود است و بالاتر از فعلیت خود، هدفی را در نظر ندارد.
2. این جامعه جزءگراست؛ یعنی هر بخش از جامعه را جزیی میداند که میدان رقابت و چیره شدن بر اجزای دیگر، در برابرش گشوده است.
3. تکامل اجتماعی را به توسعه مادی تبدیل مینماید. در جامعه مطلوب غرب، بهره و سود نقد و فوری و کمّی و فیزیکی، نهاییترین مصلحت اجتماعی را تشکیل میدهد.
4. عقلانیت و تجربه را هویتی ابزاری میبخشد و بسان ابزاری مادی در کنار دیگر ابزارها قرار میدهد.
5. وجود رهبران هدایتگر را تحمیل بیجا بهشمار میآورد.
6. جامعه غربی، رفتارهای اجتماعی را در قالب ساختارها تعریف میکند و هر نوع کنش و واکنش اجتماعی را به نوعی تفسیر مینماید که جزئی از ضابطهمندی دیوانسالارانه میشود.
7. جامعه غربی، از آنجا که بقای بدن را برای لذّت جسمی لازم میداند، مرز نهایی هزینههای خود را حفظ شرایط ارضای غرایز جسمانی میداند. به عبارت دیگر جامعه از نظر غربی محاسبهگر و در سختیها سازشکار میباشد.
در نگرش اسلامی، دو عنصر «هدایت و عدالت» روح اصلی جامعه را میسازد و رفتار اجتماعی انسانها را سامان میدهد. در این جامعه، خودبسندگی مفهومی ندارد و مشارکت اجتماعی صرفاً در حد توسعه سازوکارهای تحقق هدایت و عدالت به جریان میافتد. در این جامعه، اهداف و اغراض و آرمانهای والای انسانی و دین همواره جایگاهی رفیع به خود، اختصاص میدهند و نهادهای اجتماعی همراه با کارکردهای مرسوم خود، همواره بهسوی آرمانها و اهداف عطف نظر دارند.
پس جامعه در تفسیر اسلامی دارای ویژگیهای ذیل میباشد:
1. آرمانگرا و هدفمند است؛ به آرمانهایی قدسی و فرامادی اعتقاد دارد و همواره در راه رسیدن به این آرمانها مجاهدت میکند. از نظر قرآن بالاترین آرمانها حرکت و قیام در راه خدا و اجرای فرامین الهی است.16
2. گذاری جامع و کلگرایانه دارد. در این گذار، باید ابعاد وسیعی مورد توجه قرار گرفته، روح واحدی در تمامی ابعاد دمیده شود.17
3. در جستوجوی مشخصههای رشد و کمال است و مسیر حرکت خود را بهسوی تکامل اجتماعی هدفگیری میکند. این تکامل، در پرتو آموزههای دینی شاخصگذاری میشود و با تکیه بر آن، مراحل رشد و کمال بخشهای مختلف جامعه و در نهایت کل جامعه طبقهبندی میگردد.18
4. عقلانیت و تجربه را در خدمت آرمانها و ارزشها و مسیر همهجانبه حیات اجتماعی انسانها قرار میدهد.
5. چنین جامعهای به دلیل جستوجوگری مسیر هدایت اجتماعی، همواره خود را نیازمند رهبران هدایتگر میبیند و از الگوها و اسوهها تبعیت میکند.
6. دیوانسالاری اجتماعی و نهادهای رسمی و استقراریافته را صرفاً در خدمتگزاری برای سامان دادن به بخشی از رفتارهای اجتماعی انسانها میپذیرد و هرگز جایگاهی اصیل و برتر برای آنها قائل نمیشود.
7. در این جامعه دفاع از حق و ارزشهای انسانی و دینی وظیفهای بسیار سنگین و همیشگی است و اصل «هیهات منّا الذّله»19 از مهمترین بنیانهای رفتار اجتماعی شمرده میشود.
چالشهای توسعه غربی
اگر توسعه اسلامی را گسترش جوانب و قابلیتهای وضعیت انسان و جامعه، مبتنی بر مبانی دین اسلام تعریف کنیم، از طرف دیگر با مروری کوتاه بر نظریههای رایج توسعه خواهیم دید که این نظریات با چهار مشکل اساسی روبهرو خواهند بود.
1. نظریههای مزبور عموماً در حد پیوستگی تلفیقی بین انسان و جامعه به قواعد رفتار فردی و اجتماعی توجه کردهاند.
2. بیتوجهی به مبانی وحیانی و گریز از مابعدالطبیعه عقلی یقینی را بدون هیچ دلیل و توجیهی پیشاپیش مفروض گرفتهاند.
3. برخی عرصهها و خصوصاً اقتصاد را اصل گرفتهاند و جهان را بهسوی قاعدهمندی کنشها و واکنشهای فردی و اجتماعی عمدتاً اقتصادی راندهاند.
4. با فروکاستن سهم مفاهیم معنوی تا حد صفر، تنها را مفاهیمی که در تنظیم نظام رفتاری انسان و جامعه باقی گذاردهاند، پول، مبادله، نفع، بهره، رانت، درآمد، سرعت گردش نقدینگی و... است.
پینوشتها:
1. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 1، علل گرایش به مادیگری، قم، صدرا، 1370، ص 479.
2. ناصر جهانیان، مقایسه مبانی نظری توسعه اقتصادی در غرب و قانون اساسی، کارشناسی ارشد، بهمن 1376، ص 32.
3. 22 (حج): 74.
4. همان.
5. کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ص 227.
6. جان کنت گالبرایت، آناتومی قدرت، ترجمه محبوبه مهاجر، صص 48-47.
7. عباس نبوی، انسان مطلوب توسعهیافته از دیدگاه اسلام، مجموعه مقالات، اسلام و توسعه، 1375، ص 73.
8. 30 ( روم ) : 30
9. 15( حجر) : 29.
10. مرتضی مطهری، انسان کامل، ص 38.
11. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، جلد دوم، نمط 8: «اللذّه هی ادراک و نیل لوصول ما هو ضد المدرک کمال و خیر».
12. 23( مومنون ): 51.
13. 7 ( اعراف ): 32.
14. ابن سینا، الإشارات، ج دوم، نمط 8، ص 91.
15. دیوید هلد، مدلهای دموکراسی، ترجمه عباس فجر، صص 382، 397،438.
16. 34 (سبا): 46.
17. عهد مالک اشتر، نهجالبلاغه فیضالإسلام؛ نامه 53، ص 988.
18. مرتضی مطهری، تکامل اجتماعی انسان، صص 74 و 108.
19. لمعات الحسین(ع)، ص 27.