با جانبازبصیر اصغر نیک
تعداد بازدید : 0
خاطره ای شیرین که خیلی زود تمام شد
آرام است با اعتماد به نفس بالا قدم بر می دارد و هم چنان بر مواضع اعتقادی اش مصمم است، او که رانندگی لودر و ایجاد خاکریز را برعهده داشته تصورش بر این بوده است که شهید می شوداما این چنین نشده تا این یادگار دفاع روبروی ما بنشیند و بگوید که هنوز هم جانبازان به همان معنویت دوران دفاع مقدس نیاز دارند. گفت و گو با اصغر نیک جانباز بصیر که درتلفنخانه شرکت سد و عمران پارس گستر(سهامی خاص) وابسته به وزارت دفاع و پشتیبانی است را در ادامه می خوانید.اعزام به جبهه در سال 60
او در سوم مرداد 1345 در شیراز متولد شد البته شناسنامه اش صادره از ممسنی است، او تا سال56 در شیراز زندگی کرده و پس از آن به گچساران می رود تا سال 60 که به جبهه اعزام می شود در این شهر زندگی می کند سال 62 به درجه جانبازی نائل شده و سال 63 برای مداوا به آلمان هم اعزام می شود اما بی فایده بود چون شبکیه پاره شده بود، او سال 64 ازدواج و سال 65 مشغول به کار می شود.
چی شد که به جبهه رفتید و کجا جانباز شدید؟
در بسیج گچساران فعالیت می کردم و قصد داشتم به جبهه اعزام شوم ولی پدر ابتدا موافق نبود تا این که موافقت کرد و در سال 60 به جبهه اعزام شدم 3 ماه اول رزمنده بودم تا این در روزهای آخر اعلام کردند افرادی که حرفه و هنری دارند خود را معرفی کنند تا از آن ها در حرفه ای که یاد دارند استفاده شود ، با این که نیاز به راننده لودر داشتند یکی از دوستان که راننده لودر بود اما راضی نمی شد که رانندگی کند این در ذهنم باقی ماند تا این که بعد از پایان دوره 3 ماه چند روزی را به مرخصی آمدیم و 2 هفته بعد به جبهه اعزام شدیم البته به عنوان کمکی راننده تریلی در بخش مهندسی رزمی ستاد هماهنگی جنگ های نامنظم شهید چمران به خدمت گرفته شدم، از اهوازشن بار می زدیم و برای جاده سازی می بردیم راننده لودری که بارگیری شن ها را انجام می داد از بچه های نجف آباد اصفهان بود ، قصد داشت به مرخصی برود اما جایگزین نداشت به او گفتم حاضرم به جای تو این جا کار کنم ، تعهددادم که حداقل 6 ماه در این محل کار کنم و از 6/10/60 تا 27/10/62 راننده لودر بودم ، مرکز ما در اهواز بود و به هر جبهه ای که نیاز بود اعزام می شدیم تا این که در مرحله دوم عملیات والفجر4 حین ساخت خاکریز مجروح شدم، ما جرا این گونه بود که خاکریز را باید تا صبح به پایان می رساندیم ولی به پایان نرسید ، احداث خاکریز را هم چنان ادامه دادم و حدود ساعت 10 صبح بود که یک تانک در رو به روی ما بود با فاصله هزار تا هزار و 500 متر از ما مقاومت و شلیک می کرد تانک 5-4 شلیک کردکه یکی از شلیک ها به جلوی لودر برخورد کرد و ترکش آن باعث از بین رفتن چشم هایم شد...
فکر می کردید از ناحیه چشم جانباز شوید؟
آن موقع اصلا فکر نمی کردم که جانباز شوم وبینایی ام را از دست بدهم همیشه فکر می کردم که شهید می شوم چون برداشتم این بود که چون راننده لودر هستم و تیرمستقیم به طرفم می آید احتمال شهادت زیاد است به خصوص که لودر ارتفاع بالاتری به نسبت خاکریز دارد.
زندگی شما بعد از جانبازی چگونه بود و آیا بعد از جانبازی ازدواج کردید؟
سال 64 در آسایشگاه جانبازان شیراز بودم و خط بریل آموزش می دیدم با افرادی که رفت و آمد داشتند صحبت از ازدواج شدو آقای پوروهاب از جانبازان ضایعه نخاعی پادرمیانی کرد و ازدواج انجام شد، همسرم نیزنیت کرده بود که با جانباز ازدواج کند به همین دلیل این زندگی مشترک آغاز شد.
از چه سالی مشغول به کار شدید؟
از سال 65 مشغول به کار شدم و بیشتر هدفم این بود که از وقتم بیشتر استفاده کنم برای همین هم برای استفاده از وقت خواندن قرآن از روی قرآن با خط بریل و حفظ قرآن را انجام می دهم ، تاکنون 14 جزء قرآن را حفظ کرده و تکرار می کنم تا فراموش نشود.
زندگی بعد از جانبازی چه تفاوتی با قبل دارد؟
شاید خدا خواسته بینایی نداشته باشم تا برخی مسائل که برایم نا خوشایند است را نبینم و اعصابم راحت باشد، مسائلی از جمله حجاب که وقتی از دیگران می شنوم چه برخوردی با این مسئله می شود ناراحت کننده است، چون وضعیت حجاب جامعه برایم بسیار اهمیت دارد.
اگر اکنون بینایی داشتید چه برخوردی با مسئله حجاب می کردید؟
گزینه های مختلفی در ذهن دارم و فکر کنم باید از بزرگان و علما برای راهنمایی جامعه کمک بگیریم که بیشتر تاکید و سفارش آن ها اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر است.
برخورد مردم با شما به عنوان یک جانباز چگونه بوده است؟
مردم معمولا به جانبازان احترام می گذارند و برخورد خوبی دارند و خیلی کم اتفاق افتاده که کسی بگوید چرا رفتی جبهه می خواستی نروی و ...
چه حسی پیدا می کنید وقتی نمی بینید، آیا بوده وقتی که نیاز شدید به بینایی پیدا کنید؟
زمانی که می خواهم به بچه ها چیزی یاد بدهم دیدن لازم می شود ولی در غیر این صورت نه، تاکنون مسئله خاصی نداشته ام، بچه هایم با همین وضعیت ام کنار آمده اند و اگر چه بینایی ندارم ولی توانستم مسائل اخلاقی و اجتماعی را به آن ها آموزش دهم.
از این که چشم های خود را برای دفاع از ایران اسلامی دادید راضی هستید؟
یکی از جوانان که جنگ را درک نکرده بود ، توضیح می داد که در زمان دفاع مقدس یک عده جوان و نوجوان شستشوی مغزی شده بودند و به جبهه رفتند و .... به او گفتم این حرف را نزن ، یکی از آن افراد که می گویی من هستم، 15 سال داشتم که به جبهه رفتم و همین الان بعد از 31 سال همان روحیه را دارم و اگر رهبر دستور دهد با جان و دل حاضرم از کشورم دفاع کنم.
این گفته شما تاثیر هم داشت؟
بله معمولا موثر است چون جانبازان را به عنوان سند حاضر و شاهد و ناظر می بیند و می پذیرد.
از جانباز بودن و مشکلات آن مستاصل هم شده اید؟
مشکلات در همه زندگی ها وجود دارد و گاهی ممکن است شیطان انسان را وسوسه کند که اگر سالم بودم چنین و چنان می کردم ولی به خودم می گویم اگر جانباز نبودم ممکن بود در وضعیت بدتری قرار می گرفتم ، با رها و بارها مشکلاتی به وجود آمده ولی با صبر و حوصله رفع شده است.
شیرین ترین خاطره شما از دوران دفاع مقدس و جانبازی چه بوده است؟
شیرین ترین خاطره ام دوران دفاع مقدس است که ایام آن مانند خوابی شیرین بود که زود تمام شد و رفت،
باورم این است که آن روزها خوابی شیرین بوده است ، درآن سال ها و در جبهه فضای معنوی حاکم بود و فکر می کنم به خدا نزدیک تر بودیم و از سال 63 تا 93 طی این 30 سال احساس می کنم تحت نظر هستم و فردی می بیند و راهنمایی ام می کند، اگر چند دقیقه کنار خیابان باشم و بخواهم به جایی بروم یا از خیابان عبور کنم معطل نمی شوم و مسائل به خوبی حل می شود.
جانبازی را با چه چیزی عوض می کنید؟
جانبازی جایگزین ندارد، با این همه مسائل و مشکلات که وجود دارد باز هم با هیچ چیز دیگری جانبازی را عوض نمی کنم.
آنچه شما می خواهید بگوئید...؟
جانبازان نباید از ذکر خدا غافل شوند ، معنویت، عبادت و قرآن نباید در زندگی جانبازان کم رنگ شود هر چه این مسائل پررنگ تر باشد هم برای خود جانبازان و هم اطرافیان آن ها بهره مند خواهند شد. هنوز هم جانبازان به معنویت دوران دفاع مقدس نیاز دارند و باید معنویت در زندگی آن ها پررنگ باشد.