اقتصاد حاشیه شهر در گفتوگو با دکتر عادل پیغامی
تعداد بازدید : 2
هویت بخشی اقتصادی به شهرک ها
گفت و گو
نویسنده : مهدی پناهی، مجید منفرد
فارغ از اینکه اقتصاد عامل اصلی ایجاد حاشیهنشینی در کلانشهرهای کشورمان است، خود حاشیهنشینی بر اقتصاد شهرها تأثیرگذار است که بررسی این تأثیرات عمدتاً مورد غفلت قرار میگیرد. تأثیر حاشیهنشینی بر اقتصاد شهر را در گفتوگو با دکتر عادل پیغامی، استاد اقتصاد و معاون پژوهشی دانشگاه امام صادق(ع) بررسی کردیم، هرچند به دنبال یافتن نسخه اقتصاددانان برای حاشیه شهر بودیم، اما دکتر پیغامی اقتصاد سیاسی و اجتماعی حاشیه شهر را مورد تحلیل قرارداد و تأکید داشت که باید به این مناطق هویت بخشید ولو با استفاده از ظرفیتهای اقتصادی، در ادامه این گفتوگو را بخوانید.
حاشیهنشینی چه تأثیری بر اقتصاد یک شهر میتواند داشته باشد؟
ابتدا باید موضوع را از منظر ادبیات اقتصاد سیاسی طبقه متوسط، بهویژه در نسلهای دوم آنها، تحلیل کرد، در تقسیمات اجتماعی و اقتصادی بهطور سنتی شهر و روستا داریم، چگونه میشود که دراینبین چیزی به نام حاشیه یا حومه شهر شکل میگیرد؟ معنی مهاجرت جابهجایی از روستا به شهر است، گاهی این مهاجرت امکانات و لوازم خودش را ندارد، یعنی خروج از روستا اتفاق میافتد ولی ورود به شهر به مفهوم اقتصادیاش انجام نمیگیرد، یعنی شخص از روستا بیرون میآید و در شهر هم بهعنوان کارگر کار میکند اما به لحاظ مسکن نمیتواند وارد شهر شود، به لحاظ طبقه اجتماعی نمیتواند از امکانات شهری مثل رستوران و شهربازی، کتابخانه عمومی، دانشگاه و ... بهرهمند شود، چون اساساً در این فضاها نیست، چنین فردی به علت برخوردار نبودن از پایههای اقتصادی و اینکه نتوانسته وارد شهر بشود، در حاشیه شهر باقیمانده است اما معمولاً توسط نهادهای شهری از وی بهرهکشی اقتصادی میشود.
خروج از روستا و عدم ورود کامل به شهر چند مسئله را ایجاد میکند، اول نوعی از محرومیت اتفاق میافتد، فرد ازاینجا مانده و ازآنجا رانده میشود و از حداقلهای زندگی روستایی مانند محصولات، امکانات و تفریحات روستا و ... محروم میشود، حتی همان تخممرغ که سرشیر و ماست خودش را هم نمیتواند بخرد، دوم این محرومیتها باعث استثمار و بهرهکشی میشود و سوم وقتی فرد از یک سبک زندگی خارج شد و وارد سبک زندگی شهری هم نشد، دنبال سبک زندگی جدیدی میگردد که گاهی به تعادل هم میرسد ولی اگر نرسید و در یک طبقه اجتماعی تعریف نشد، آنوقت بحرانهای دیگری برای او ایجاد میشود، مثلاً بحران بیهویتی، فرد نه روستایی است نه شهری، این وضعیت، زمینه هزاران بزهکاری را فراهم میکند، یک فرد بیهویت امکان دارد ابزاردست بسیاری از افراد بشود.
امکان دارد نسل اول مهاجران تعادل جامعه را برهم نزنند چراکه آنها به کار و اثبات خودشان نیاز دارند، برای اینکه اثبات کنند که میتواند در شهر زندگی کنند و کارشان را از دست ندهند، دست به بزه نمیزنند، یعنی نیاز اقتصادی باعث میشود که بسیاری از مطالبات را نداشته باشند و تعادل شهر و حومه آن را به هم نزنند اما وقتی نسل دوم میشود، آسیبهای اجتماعی و بحرانها چندین برابر میشود؛ مطالبات این نسل بیش از پدرانشان است، آنها میگویند چرا فلانی دارد من ندارم.
نسل اول ازلحاظ هویت خود را حومه شهری و بیهویت میدانستند ولی نسل دوم توهم و توقع شهری بودن دارند. اگر انسان بداند که بیهویت است خیلی خطر کمتری دارد تا آنکه نداند بیهویت است، لذا روانشناسی نسل دوم خیلی پیچیده است.
این موارد وقتی در کنار هم قرار میگیرد پتانسیل بسیار خطرناکی ایجاد میکند، البته اگر بهخوبی کنترل شوند، میتوانند باعث رشد و توسعه کشور شوند و اگر دیوارهای شهرها را بزرگ کنیم و حومهها هم وارد شهر شود آنوقت فرصتهای جدیدی هم خلق میشود اما اگر نتوانیم این انرژی را درونزا کنیم، شهرها را از درون متلاشی میکنند، بهظاهر خیابانهای شهر بزرگ و شهرها به کلانشهر تبدیلشدهاند ولی عملاً ساخت و استحکام درونی یک شهر بههمریخته است.
شخصی که احساس میکند حاشیهنشین است، سالها به خود گفته من حاشیهای هستم، در تصمیمگیری کشور حاشیهای هستم، کلمه حاشیهای خیلی خطرناک میشود و در به کار بردن آن باید دقت کرد، اگر شخص قبول کند که حاشیهای است، برای اینکه متن را از من بگیرد، هر اقدامی انجام میدهد، چون حاشیهای است حاضر میشود ابزاردست هر جریان و گروهی شود، نمونهاش را در حوادث سیاسی و اجتماعی کشورمان بهوفور دیدهایم.
افراد این مناطق عمدتاً افراد کم برخوردار و محروم هستند، از طرفی رویکرد دولت و مسئولان این است که بار ساماندهی حاشیه شهر را روی دوش خود مردم این مناطق بگذارند، نسخه اقتصاددانان برای این پارادوکس چیست؟
سؤال اول این است که این افراد اولاً چقدر مشارکت پذیر هستند، نسل اول تقریبا هیچ مشارکتی ندارد ولی نسل دوم اشخاصی هستند که تحصیلکردهاند و میتوانند مشارکت داشته باشند؛ نکته دوم این است که چقدر میتوانند همان مشارکتی را که شما مدنظرتان است داشته باشند چراکه این افراد زیادهخواه هستند و نمیخواهند طبقه متوسط باقی بمانند، این طبقه از مشارکتهای کوچک شروع میکند، اما تقاضای مشارکتهای بزرگ دارد و معمولاً شکست میخورد چون این نوع مشارکتها را بلد نیست، البته من از جنبه نظری این را میگویم و باید در میدان واقعیت دست به سنجش زد.
به نظرم من تا جای ممکن باید باکار فرهنگی بر نقاط مشترک این افراد بدمیم، یعنی اگر این افراد در مسائل مذهبی اشتراک دارند، آن را تقویت کنیم، این افراد را از حاشیه بودن بیرون آوریم و وارد متن شهرشان کنیم.
نکته دوم اینکه در حفظ ساختارهای اجتماعی جدی باشیم، این حاشیه یک مدت کوتاه حاشیه است ولی کمکم به متن شهر وارد میشود، قبلاً در مورد تهران میگفتیم شمال، غرب، محله کن و چیذر که مناطق سنتی تهران بودند اما الآن با روستای ونکی مواجه هستیم که ساکنانش همه مهاجر هستند و دیگر آن بافت قدیمی را ازدستداده است یا با اطراف حرم امام رضا(ع) مواجه هستید که همه آن اقامتگاه موقت است، شکلگیری این کانونها در شهر، بسیار خطرناک است.
اینجاست که مدیریتهای شهری، برای اینکه یک نفر عضو شهر شود، خیلی سختگیری میکنند، میگویند اگر میخواهی در این منطقه خانه بخری باید دفترچه خاصی داشته باشی؛ در یک برههای در تهران بحث بود که فقط کسانی که شناسنامه تهران دارند، خانه بخرند یا اجاره کنند، همین مسئله را بهطور سنتی در برخی روستاها میبینیم، من ِ شهری اگر بروم خانه بخرم، به من نمیفروشند و این کار عقلانی است چون میخواهند بافت روستاییشان را حفظ کنند، قبلاً در روستا دزدی نمیشد یا اگر میشد بهراحتی معلوم بود اما وقتی از همه فرق و انواع آدمها در یک روستا زندگی کنند، دیگر نمیتوان کاری کرد.
بنابراین باید تا جایی که امکان دارد به این افراد هویتهای مشترک تزریق کرد، دوم باید جلوی نفوذ کانونهای بیهویت به کانونهای هویتی را گرفت؛ مگر بعد از طی مراحلی، مثلاً برای نسل دوم مهاجران که جامعهپذیر شدهاند، اگر بتوان جمعی با هویتهای جدید مجزا ایجاد کرد، شاید این مسئله حل شود، البته بسیار سخت است، مثلاً در شهری مثل کرج، آدمهایی از همه اقوام داریم، چگونه میتوان یک جمع با هویت ایجاد کرد درحالیکه حتی مراسم عروسی و عزایشان هم بایگدیگر تفاوت دارد.
برای اشتغال و کسبوکار این مناطق چه تئوریهای اقتصادی وجود دارد؟
معمولاً خود این مناطق اقتصادهای خاصی را شکل میدهند، اصناف خاصی شکل میگیرند، مثلاً در حاشیه شهرها تعمیرگاههای خودروی زیادی وجود دارد یا اکثر کارگران ساختمانی از حاشیه شهر هستند.
این رشد طبیعی است یا اینکه باید ساماندهی شود؟
این شکلگیری تا یک حدی طبیعی است چون مهاجران هیچ مهارت و سرمایهای نداشتهاند که وارد بازار شوند، این افراد روستایی کشاورز و دامپرور بودهاند و قصد داشتهاند که وارد کاری شوند که در کمترین زمان و باکمی شاگردی مهارت کسب کنند.
اگر این طبقه هم پولدار شود، شبکههای اقتصادی برای خودش ایجاد میکند، مثلاً در تهران جریانی داریم که اغلب سوپرمارکتهای تهران دست آنهاست، دریانیها، شانهجانیها، بنیزیها که روستاهای نزدیک به هم در آذربایجان شرقی هستند یا اینکه نانواییهای سنگ عمدتاً متعلق به گنابادیهاست، این مسئله در خیلی از شهرها اتفاق افتاده است، مثلاً در بندرعباس، شیرازیها، ترکها و کرمانیها اصناف ویژهای دارند و این خیلی خوب است چون بخشی از مشکل بیهویتی و حاشیهای بودن را جبران کرده است و افراد بهنوعی وارد شهر میشوند، اگر خدماتی که دریافت میکنند مناسب باشد، این هویت دوام پیدا میکند اما اگر نازل باشد، حتی اگر وارد شهر شوند، بازهم عضو شهر نیستند.
سیاستگذار اقتصادی با ساماندهی این قبیل کارها و اصناف طبقه و گروهمحور، میتواند سیاستگذاری کند، مثلاً بگوید این صنف فقط متعلق به کرمانیهاست.
خود این دستهبندیها و محصور و محدود کردن مردم به گروههای خاص آسیبزا نیست؟
اینیک نوع مهندسی اجتماعی است، بههمریختگی پیش از آن، خیلی خطرناکتر است، شما گاهی مجبور هستید به مهندسی اجتماعی سختروی بیاورید و آنهمه بههمریختگی شهرهای بزرگ را سازماندهی کنید، بعضی شهرها مهندسی سخت و اجتماعی را توأم باهم استفاده میکنند؛ نرم مثلاینکه شما محدوده ترافیک زوج و فرد را ایجاد میکنی، سخت مثلاینکه هزینه اقتصادی را بالا ببرید، الان چه کسی میتواند در نیویورک و توکیو خانه بخرد؟
این هزینه اقتصادی بالا هم خودش آفتهایی دارد!
بله شما یک گلخانهای راه میاندازید و افراد آن را تأمین میکنید ولی کانونهایی را خارج آن شکل میدهی که ارزان نشین است، ما اگر بخواهیم از ابزارهای قیمتی بهره ببریم، باید کاری کنیم که هر فردی در جایگاهش قرار گیرد، مثلاً روستاها را ارزان کنیم، نباید اجازه بدهیم کانونهای ارزان نشینی در اطراف شهر ایجاد شود.
ما گاهی به اسم کمک به مستضعفان خدمات رایگان به آنها میدهیم اما کار را بدتر میکنیم، باید به این افراد با حفظ کرامت انسانی انتخاب صحیح را نشان بدهیم، فردی در تهران میگوید که زندگی در این شهر سخت است چون در زیرزمینی بیستمتری زندگی میکنم یا میگوید باید پنج میلیون تومان پول مدرسه فرزندم را بدهم، درحالیکه شاید در یک شهرستان کوچک همین امکانات و چهبسا مدرسه بهتر وجود داشته باشد؛ ما این تصوری را ایجاد کردهایم که همه امکانات در شهرهای بزرگ مثل تهران و مشهد است و بقیه جاها همه بدبخت و بیچارهاند اما فکر نکنیم که هرکس به تهران میآید فرزندش در مدرسه خوب درس میخواند.این انتخاب اشتباه خود افراد است و ما باید این را اصلاح کنیم، همان کاری که در اوایل انقلاب امام خمینی(ره) به مردم توصیه کردند و گفتند به روستاها و شهرهای خود برگردید، آنجا را بسازیم، بهعنوانمثال به فرد بگوییم در روستای خودت امکانات و وام میدهیم نه در تهران یا کلانشهر بزرگ.
البته متقاعد کردن این افراد سخت است، چراکه برای من ِ نسل سوم دامپروری، چوپانی و کارگری کشاورزی را عقبماندگی و بد جلوه دادهاند، درحالیکه میتوان درس خواند و کشاورزی را به شکل مکانیزه آموخت؛ بخشی از مشکلات واقعاً فرهنگی است، وقتی این استدلالها را برای افراد میآوری قبول میکنند اما در پاسخ به اینکه چرا برنمیگردی؟ میگوید اگر برگردم میگویند فلانی بیعرضه بود! ما باید اینها را درست کنیم، نه اینکه با کاهش هزینهها یا کارهایی مثل مسکن مهر، یک طبقه مترف بسازیم، اینکه گفتم برعکسش هم هست، یعنی یک شهری را هم اگر به حاشیه روستایی ببری، یک مترف بار میآید، پول داشته باشد، نظام اجتماعی روستا را به هم میزند، پول نداشته باشد، یکجور دیگر این کار را میکند.
الان دولت رویکرد خودش را توانمندسازی اقتصادی قرار داده است، مثلاً خوداشتغالی افراد را در حاشیه شهر گسترش داده است، آیا این اقدامات تأثیرگذار است؟
مُسکن خوبی هستند اما این خطر را دارند که افراد حاشیه شهر ابزاردست کانونهای اقتصادی شده و به نیروی کار ارزانقیمت تبدیل شوند، شاید این، افراد را به پولی برساند ولی باید بدانیم که این فقط برای کوتاهمدت است؛ در بلندمدت باید این افراد را به معنای واقعی وارد شهر کنیم، باید توانمندسازی حداکثری بکنیم، اینکه یک نفر را کمک کنیم عروسک یا دکمه بدوزد، توانمندسازی اصلی نیست، این افراد باید کاملاً بُردار پتانسیلهای زندگی شهری را داشته باشند، این با دانشگاه و مدرسه خوبشدنی است.
نباید به اسم اینکه این افراد را میخواهیم توانمند کنیم، فرصتی برای یک عده سوءاستفاده گر ایجاد کنیم، توانمند اقتصادی کسی است که هویت و طبقه اجتماعی دارد، کسی که با استفاده از تعاونی، مشارکت جلب کند و به یک برند تبدیل شود، بتواند سرمایهگذاری کند، نه اینکه یک حقوق بخورونمیر داشته باشد، باید بازیگر فعال اقتصادی باشد نه منفعل.
در برخی شهرهای جهان شهرکهای حاشیهای ایجاد میکنند یا اینکه حتی برخی تجربه ایجاد بلوکهایی برای افراد خاص رادارند، اینها بهنوعی ساماندهی سکونتگاههای غیررسمی نیست؟
بین شهرک و بلوک فرق وجود دارد، بلوک ایجاد میکنند که کنترل بیشتری روی افراد داشته باشند اما در حومه افراد در آن زندگی میکنند که نام این بلوکه نیست، شهرکهای اطراف یک شهر حاشیه نیستند، هویت دارند، به لحاظ کاری افراد همصنف دورهم جمع هستند، مثلاً کارمندان و کارگران یک کارخانه در همان اطراف هستند، این افراد هویت و منافع مشترک زیادی باهم دارند، حتی اگر اینها را سهامدار آن کارخانه هم بکنی، این شهرک کاملاً یک شهر تخصصی میشود؛ بنابراین ایجاد شهرکهای تخصصی در اطراف شهرها خیلی کار خوبی است و حتی بلوک هم برای کوتاهمدت مسکن است اما حومه و حاشیه یک جریان رهاشده است و کنترلی بر آن نیست که این پدیده را در شهرهای مثل دهلی و جاکارتا هم میبینید و همانطور که گفتم برای رفع معضلات حاشیه شهر چارهای جز ایجاد هویت وجود ندارد.
خوشبختانه یا متأسفانه ما بدون مهندسی اجتماعی اقداماتی در شهرهایمان داشتهایم، مثلاً در حاشیه تهران چیزی به اسم فتوت و مردانگی داشتهایم، جوانان به محلهشان عرق داشتهاند، میگفتند من بچه جوادیهام، نازیآبادم، همین هویت او را از هزاران بلا حفظ میکرد، بچه نازیآباد حاضر نبود که دست به بزه بزند؛ این هویتهای بومی بهطور خودجوش شکل میگرفت، اما بسیار کارآمد بود، واقعاً باید بررسی کرد چرا در این مناطق که همه جور آدم دارد، بیشترین شهید را در دفاع مقدس دادهاند؟ اینها را باید بررسی تحلیلی کرد.