دکتر مهدی مطهرنیا:
تعداد بازدید : 0
رقابت بین کشورهای اروپایی، قاعده بازی را بر هم نمیزند
نویسنده : هادی محمدی
دکتر مهدی مطهرنیا، دانش آموخته دکترای علوم سیاسی از دانشگاه هاوایی و دارای دکترای آینده پژوهی از دانشگاه بینالمللی امام خمینی "ره" است. او در گفت و گو با خراسان به آینده ژئوپلتیک منطقه و جهان از منظر توافق ژنو پرداخته است.
مهمترین دغدغه غربیها در خاورمیانه کدام است؟ نفت (انرژی)، ادامه نفوذ استعماری، حقوق بشر و یا بهره گیری از بازار گسترده خاورمیانه ؟ آیا این دغدغه میان اروپا و آمریکا یکسان است؟
در سطح تحلیل کلان اروپا در نظم معنادار خود در سیاست خارجی همواره به فکر ایجاد یک فضای مطلوب در جهت گسترش نفوذ اروپا بر اساس سنتهایی است که از تاریخ اروپا به جای مانده است . باید بپذیریم که بسیاری از قدرتهای جهانی از متن و جغرافیای اروپا برخاستند و اساسا اروپا همواره به عنوان یک بازیگر اصلی در نظم بینالمللی وجود داشته و امروز خود را در کنار موجودیتی به نام آمریکا میبیند. آمریکا دارای یک قدرت تعریف شده در جغرافیای غرب است و آنها اتحادی را تشکیل میدهند که هم همکاری و هم رقابت به صورت هم زمان وجود دارد . جغرافیای این رقابت در قالب همکاری ، خاورمیانه است و خاورمیانه حوزه توامان همکاری و رقابت تنگاتنگ آمریکا و اروپاست.
اروپا و آمریکا در قالب غرب به خاورمیانه نگاه میکنند و در سطح تحلیل میانی ، غرب در موجودیت اروپایی خود، دغدغههای اساسی اولویت دار خود را داشته و آمریکا هم دغدغههای خود را دارد . در سطح تحلیل خرد مسئله نفت و انرژی اهمیت زیادی پیدا میکند تا جایی که جنگ خاورمیانه را جنگ نفت نیز نامیده اند ، این عنوان اگرچه درست است اما یک حقیقت استراتژیک نیست. چون آمریکا نیاز خود به نفت را هر سال به سرعت کاهش میدهد و در این 6سال ریاست جمهوری اوباما نیز این نیاز به حداقل خود رسیده ، چراکه آمریکا میخواهد تا سال 2020 به یک صادر کننده قوی نفت و گاز در جهان تبدیل شود. اما با این وجود نفت خاورمیانه برای اروپا همچنان مهم و به آن وابسته است.
مقوله دیگر ، رقابت درون ساختاری قدرت در غرب است . هرچه آمریکا فربهتر در نظام بینالملل عمل کند ، احساس تراکم جغرافیای نفوذ بیشتری به اروپا دست میدهد که میتواند یکی از عوامل همگرا گریزی، خصوصا در میان نخبگان اروپایی باشد . در اینجاست که یک نوع نگرانی در مورد آینده نظم جهانی و قدرت گرفتن آمریکا از سوی اروپا به چشم میخورد زیرا آنها فهمیده اند که آمریکا توانسته گستره نفوذ خود را تا مرزهای آسیای جنوب شرقی تداوم بخشد و اگر بتوانند چین را نیز در دکترین امنیتی خود کنترل کنند کمربند امنیتی آمریکا به دور کره زمین گسترش خواهد داشت . اروپا فهمیده که نمیتواند در برابر شاخ گاو قدرتمند آمریکا بایستد و مانند ماتادورهای اسپانیایی، آمریکا را به بازی بگیرد ، پس سعی میکند روی گاو بنشیند و پیش برود. در این میان یکی از مراکز اصلی در کمربند قدرت دنیا ، خاورمیانه است که اروپا نیز نمیتواند در این کمربند حضور نداشته باشد .
کمربند قدرت بینالمللی در بین قدرتهای جهان از مصر تا هندوستان است و قفل این کمربند طلایی نیز خلیج فارس و فلات ایران نام دارد که هرکس این کمربند و قفل آن را در اختیار داشته باشد آینده قدرت جهان در دست اوست . آمریکا هم برای همین به خاورمیانه آمده و نه برای نفت آن و تا قفل این کمربند محکم نشود ایالات متحده نمیتواند اطمینان و اعتماد به تحرک سریع خود در قرن بیست و یکم داشته باشد . از این نظر است که اروپا و آمریکا در مورد خاورمیانه کاملا متحد و هماهنگ کار میکنند . از ایران که به حاشیه میرویم ، حتی در سوریه و لبنان و در افغانستان و عراق اختلافاتی میان برخی کشورهای اروپایی با آمریکا وجود دارد ، اما همه آنها در یک چیز مشترک بوده و بیشترین اجماع را دارند که خلیج فارس و فلات ایران است . پس باید گفت که اولویت اصلی اروپا و آمریکا کنترل خاورمیانه به نفع منافع غرب است و در سایه آن ، مسئله نفت برای اروپا بیشتر از آمریکا اهمیت دارد .اگر آمریکا بخواهد با همکاری اروپا در جهت نظم دهی به یک سرمایه داری دموکراتیک و پرچم داری آن در جهان آینده موفق باشد ، چین به عنوان قدرت سرمایه داری اقتدار گرا را باید کنترل کند و چین اولویت استراتژیک آمریکاست . اما برای رسیدن به این اولویت ، یک اولویت استراتژیک وجود دارد که خلیج فارس و فلات ایران نامیده میشود و من آن را هارت لند جدید نامیده ام و میگویم اگر خاورمیانه قلب جهان است ، این منطقه، قلب خاورمیانه است و اوباما با درک این اهمیت و تفهیم آن به اروپا توانست بیشترین اجماع جهانی و منطقهای را علیه ایران به دست آورد و در پرونده هستهای این اجماع عملیاتی به راحتی شکسته نخواهد شد. آمریکا در نظر دارد تا مقولات خاورمیانه را از نظر اقتصادی با همکاری معنادار با اروپا پیش ببرد اما در مقولات استراتژیک به دنبال حمایت اروپا بر ضد چین است .نگرانی غرب در این زمینه ایران بوده که اگر بتواند پازل ایران را حل کند ، مهره اصلی دومینویی خواهد بود که تمام منطقه را با رویکرد مدیریت ناامنی با ثبات خواهد کرد. با این اتفاق روسیه و چین را نیز پشت این دیواره محبوس میسازد .امروز روسیه میداند که اگر شکافی بین اروپا و آمریکا ایجاد شود میتواند نفوذ خود در خاورمیانه را افزایش دهد اما آمریکاییها با یک آینده نگری مدبرانه ، بحران اوکراین را با کمک اروپا درسبد امنیتی روسها قرار دادند تا با مطرح کردن اوکراین، فشار بر گلوگاه امنیتی روسیه در خاورمیانه ، یعنی سوریه بیاورند .
اگر برای آمریکا اهمیت حفظ قدرت در قرن بیست و یکم وجود دارد، برای اروپا اهمیت انرژی و نفت و گاز هنوز هم دارای اولویت است و آمریکا این مسئله را میداند و با آن در آینده بیشتر بازی خواهد کرد و اگر روزی آمریکا تامین کننده گاز اروپا شود آن موقع است که باید گفت اروپا نیز یکی از ایالات بزرگ آمریکا شده که نتیجه آن اجماعی بیشتر میان این دو خواهد بود.
بنابراین میتوان گفت که خاورمیانه امروز بیش از گذشته و فردا بیش از امروز اهمیت دارد و قدرتهای منطقهای خاورمیانه باید درک کنند که مهمترین و طلاییترین فرصت برای آنها ایجاد شده که به جای رویارویی با آینده جهان، در منطق گذار کنونی ، بیشترین فایدهها را از بازیگران مختلف به نفع منافع ملی خود بگیرند . امروز چین و آمریکا و اروپا حاضر هستند هزینه کنند و این بازار خوبی برای سیاستمداران است که با برنامه و سناریو پردازی عالمانه امتیازات مناسب با وزن خود را از این قدرتها کسب کنند . در دنیای امروز که نظام بینالملل درحال تغییر است ، دیگر واژههای وابستگی و سازش معنای گذشته خود را ندارند و پیوستگی با نظام بینالملل نیاز گریز ناپذیر دولتها و کشورهای گوناگون با هر نوع ایدئولوژی و گفتمانی که دارند است .
با توجه به تصمیم آمریکا برای استفاده کمتر از نیروی نظامی در بحرانهای برون مرزی و تغییر ثقل استراتژیک از خاورمیانه به آسیا، اروپا چه نقشی را برای خود در آینده خاورمیانه قائل است؟ آیا باید در سالهای پیش رو شاهد نقش آفرینی بیشتر اتحادیه باشیم؟ این نقش آفرینی چگونه خواهد بود؟
من معتقدم ثقل استراتژیک آمریکا ، آسیای شرقی است اما مرکز ثقل آن برای کنترل آسیای شرقی ،خاورمیانه است . به عبارت دیگر اولویت استراتژیک آمریکا کنترل آسیای قدرتمند تعریف شده اما مرکز ثقل و نقطه حرکت برای این کنترل ، خاورمیانه است .از سال 2011 واقعه 11سپتامبر ، غرب وارد دوران فرامدرن شد و تمام رفتارهای غرب و به ویژه آمریکاییها در چارچوب گفتمان فرامدرن تعریف میشود . محصول این گفتمان دکترین قدرت هوشمندتر آمریکایی بود که با روی کار امدن اوباما و اجماع جهانی در مورد خاورمیانه شکل گرفت و هزینههای آمریکا را نیز سرشکن بر روی کشورهای اروپایی و قطر و عربستان کرد. امروز آمریکا نیاز ندارد با ایرانی که مرگش را میخواهد نزاع کند . آنها کنار نشسته اند و بعضی کشورهای عربی علیه ایران حرکت میکنند.در دهه گذشته آمریکا به دنبال کنترل چین به عنوان اولویت استراتژیک خود بوده و بر این اساس فهمیدند که اگر خاورمیانه را کنترل نکنند برای اجرای هدف بزرگتر خود باید به کوتولههای نفتی این منطقه باج بدهند . به همین دلیل استراتژیستهای آمریکا به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به اولویت خود باید اولویت را مهار کنند که خلیج فارس و فلات ایران است .اصولا آمریکا خاورمیانه را در حدی نمیداند که اولویت استراتژیک باشد .
با توجه به بازخورد منفی حضور اتباع اروپایی در بحران سوریه و نگرانی از بازگشت آنها به کشورهایشان پس از آموزشهایی که در سوریه تحت نظر القاعده میبینند، تاثیر بحران سوریه بر همکاریهای امنیتی بین ایران و اتحادیه اروپا چه میتواند باشد؟
سطح تحلیل اول این است که غرب در پی قطع نخاع مقاومت برآمد . در غرب دو دیدگاه در ارتباط با امنیت خاورمیانه مطرح است . یک دیدگاه عامل ضد امنیتی در خاورمیانه را اژدها میبیند . در این سناریو سر این اژدهای خشمگین ایران است که کشورهایی همچون اسراییل و عربستان میگویند برای کنترل خاورمیانه باید این سر را جدا کرد .اما نگرش دیگری به مقوله امنیت در خاورمیانه از سوی غرب وجود دارد به نام نظریه اختاپوس ، که میگوید ایران مغز متفکری است که بازوهای قوی در منطقه دارد و باید ابتدا این بازوها را قطع و سپس سراغ سر آمد . سیستمهای اطلاعاتی ارتش آمریکا چنین تفکری دارند که باعث گزارش 16نهاد اطلاعاتی این کشور مبنی بر نداشتن فعالیت نظامی هستهای از سوی ایران از سال 2005 شد. چراکه 13نهاد از این 16 نهاد نظامی بودند . لذا حاکم شدن سناریوی اختاپوس به جای اژدها باعث شد سیستم امنیتی برای کنترل خاورمیانه دنبال بومی سازی ناامنی در خاورمیانه بر آیند و به جای اینکه یک سوی درگیریها همواره غرب باشد و القاعده با آمریکا و اروپا مبارزه کند، القاعده با رویکردهای خود منطقه درگیر شود و درواقع با ایدئولوژی به جنگ ایدئولوژی رفتند .بر این اساس انعکاس تحرکات ایدئولوژیک منطقه را با زاویهای انحرافی مقابل همان قرار دادند و امروز به جای جنگ ایران و آمریکا شاهد نبرد گروههای تروریستی و الحادی در سوریه هستیم . از طرف دیگر 8هزار اروپایی سمپات القاعده نیز با پول دولتهای اروپایی با بشار اسد میجنگند و ایران و روسیه نیز از اسد حمایت میکنند که نتیجه این شده که هر دو طرف پول میدهند اما کسانی کشته میشوند که اگر در این نبرد کشته نشوند ، شاید در اروپا و عربستان علیه این کشورها میجنگیدند .
سوریه یک آوردگاه کلان برای قطع نخاع مقاومت و تضعیف قدرت خاورمیانه در تقابل با غرب است لذا دوران بعد از بشار اسد از سال 2013آغاز شده و بشار اسد تمام است . ادامه حضور او تنها به کشته شدن بیشتر دو طرف میانجامد و من معتقدم آمریکاییها هیچ اصراری به برداشتن اسد ندارند چون تضمین پیروزی استراتژیک را گرفته و سلاح خطرناک سوریه را نیز خارج کرده اند. نگرانی از غشای امنیتی خود در منطقه و اسراییل نیز رفع شده است . بنابراین اگر سرزمین سوختهای از این کشور بماند با این همه جنایات و کشتار از هر دو طرف، 50سال نسل بیماری تولید میکند که خود میتوانند تبدیل به یک گروه تکفیری کینه جوی ابزار غرب در آینده شوند .
سوریه از این منظر برای غرب مهم است چون میخواهند در این زمانه گذار از بحرانها، از آن به نفع افزایش قدرت و جایگاه خود در نظام بینالملل استفاده کنند . وجود عناصر تند رو و تندرویهای موجود باعث شد تا سیاست چند فرهنگی دولتهای اروپایی و سیاستهای حمایتی آنها از مهاجرین کاهش پیدا کند و غشای امنیتی و نگرشهای امنیتی برای کنترل مسلمانها در کشورهایشان بیشتر شود و از هم اکنون آماده میشوند برای آینده و از همین الان بیشترین نظارت را بر حضور نیروهای اروپایی القاعده در سوریه برای شناسایی خطرهای حرکت دارند . در واقع میتوان گفت که سوریه میدان هزینه ایدئولوژیک خاورمیانه برای رودر رویی با غرب است .
در تصمیم گیریهای سیاسی و امنیتی اتحادیه اروپا همیشه شاهد نقش آفرینی تروئیکا هستیم. بر خلاف روح دموکراتیکی که اروپاییها مدعی هستند. آیا در اتحادیه اروپا هم مانند آمریکا با یک دموکراسی سهمیهای روبهرو هستیم؟
امروز خانم کاترین اشتون در واقع نماینده 31کشور شامل 28کشور اروپایی به همراه روسیه ، چین و آمریکاست و اشتون از ناحیه این کشورها سخن میگوید . اتحادیه اروپا از کشورهای مختلف با میزان قدرت مختلف تشکیل شده است ضمن اینکه جهان بینی آنها نیز تفاوت دارد .غربیها روی زمین زندگی میکنند و به آسمان نگاه دارند اما شرقیها روی آسمان زندگی میکنند و برای زمین نسخه تجویز میکنند . غربی که در اسپانیا یا یونان و حتی ایتالیا زندگی میکند واقعیت را پذیرفته که در برابر آلمان ، کل اتحادیه اروپا از نظر اقتصادی حرفی برای گفتن ندارد . غربی آموخته که جایی بنشیند که او را بلند نکنند و اندازه خود را میداند. لذا کشورهای اروپایی میدانند که اگر بخواهند به وحدت برسند باید در پیمانی نا نوشته نمایندگی اشتون و سه کشور برتر را برای حفظ منافع خود بپذیرند.برای همین است که در این ده سال یک بار هم زمزمه اعتراضی به این مسئله نشنیده اید .از این نظر امکان شکاف میان آنها نیست. البته رقابت بین آنها به صورت جدی وجود دارد اما قواعد بازی نیز در میان آنها کاملا مشخص است . اولین قاعده بازی این است که متناسب با وزن خود میتوانی رقابت کنی و اگر غیر از آن وارد سیاست شوی و آرزوهایت را بر واقعیتها برتری دهی ، هزینههای خود و ملت خود را افزایش دادهای . در اروپا سه کشور به همراه یک هماهنگ کننده ارشد وجود دارند که وارد مذاکرات میشوند اما کسی نمیپرسد از کجا نمایندگی ما را دارید و اعتراضی هم از سوی دولتهای دیگر شنیده نمیشود .تنها مورد، درخواست مشارکت از سوی ایتالیا بوده که آن هم درخواست عضویت در ۱+۵ نبود ، بلکه میگوید میتوانم کمک کنم اما ادعایی برای حضور در ۱+۵ نداشت.
بعد دیگر این مسئله این است که میگوییم ایران هم وزن خود را در مذاکرات ژنو3بشناسد و ما از آنها بردیم به دلیل اینکه رسمیت برنامه غنی سازی در ایران از یک تا 5درصد را گرفتیم که خط قرمز ما و آنها بود و توانستیم برنامه غنی سازی خود را تثبیت کنیم . من این حرف دکتر روحانی را قبول دارم که ما از آنها بردیم. باید متوجه باشیم که جهان سیاست جهان واقعیت هاست و غرب هیچ گاه و برای هیچ کشوری حق غنی سازی را به رسمیت نشناخته و نخواهد شناخت . تنها یک استثنا وجود دارد و آن ایران است . گرفتن این جمله از ساختار نظام بینالملل یک برد دولت روحانی است که جای تبریک دارد .بعضی میگویند غرب میخواهد در آینده تاسیسات هستهای ما را برچیند یا تحریمها را در مقولات دیگری مثل حقوق بشرادامه دهد که میگویم درست است اما این نافی عملکرد ما در پرونده هستهای نیست و در واقع انسان از ترس مرگ خود کشی نمیکند . فعلا باید بازی عاقلانه خود را انجام دهیم و درست عمل کنیم . دنیای سیاست دنیای تکاپوی دائمی تولید و بازتولید سناریوهاست و دنیای رقابت دائمی است و اینکه توقع داشته باشیم ادبیات آمریکا پس از توافق ژنو درست شود صحیح نیست . ایالات متحده آمریکا ، جمهوری اسلامی ایران را یک مقوله استراتژیک و یک حفره امنیتی در شکل دادن به نظم جهان آینده میداند و بر این اساس هیچ گاه ایران را رها نمیکند .در مورد همین گزینه نظامی میگویم که تا ابد این گزینه روی میز آمریکا خواهد بود و هیچ گاه آن را بر نمیدارد . چون هیچ سیاستمدار عاقلی خود را خلع سلاح نمیکند. همان گونه که ما مقوله مبارزه با استکبار جهانی و آمریکا را رها نمیکنیم . در این پرونده هسته ای، اروپا و آمریکا همراه هم هستند اما در همین پرونده هم رقابت همراه با همکاری وجود دارد که این رقابت به خوبی خود را در ژنو 2 نشان داد و آن زمانی بود که فرانسه برای گرفتن امتیازات بیشتر وارد عمل شد . معتقدم آلمانها و انگلیسیها هم در مراحل بعدی همین کار را خواهند کرد . فابیوس مخالفت خود را در ژنو2اعلام کرد تا منافع اقتصادی فرانسه در توافق ژنو منعکس گردد که این مسئله در مورد خودرو اتفاق افتاد . در واقع همه کشورهای ۱+۵ به جز آمریکا یک نگرانی دارند و آن اینکه در توافق نهایی که کنشگران اصلی آن آمریکا و ایران هستند ، ایران به عنوان قدرت منطقهای در مهمترین منطقه دنیا و آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت بینالمللی این کشورها را دور زده و آمریکا یک تنه بازار ایران را در اختیار بگیرد . برای همین است که اگر آمریکا مسائلش را با بزرگترین قدرت منطقهای بر سر پرونده هستهای حل کند به ضرر چین،روسیه و اتحادیه اروپا تمام خواهد شد.یک ابر قدرت جهانی اگر دریک پرونده معنادار و مطلوب از دید آمریکاییها با بزرگترین قدرت منطقهای در مهمترین منطقه جهان قرار گیرد تمامی امتیازات به دو کشور ایران و آمریکا میرسد و سایرین باید امتیازات حاشیهای را بردارند.آمریکا میداند که روسها هیچ گاه به ایران به عنوان شریک راهبردی نگاه نمیکنند و مهمترین مقوله برای روسیه مبارزه بر سر حفظ بازارهای انرژی است که ایران رقیب او در این حوزه است و اشتباه دولت ماست که فکر میکند روسها شریک استراتژیک برای ایران خواهند بود.لذا آمریکا میتواند ایران آینده را شریک راهبردی خود در منطقه آسیای جنوب غربی ببیند همانگونه که ژاپن را به عنوان شریک استراتژیک خود در آسیای جنوب شرقی میبیند.بنده معتقدم سناریوی خوب آمریکایی ها، ساختن یک ژاپن از ایران در آسیای جنوب غربی است.اروپا در پرونده هستهای ایران در پی محدود کردن امتیازات آمریکا و افزایش قدرت مانور خود برای کسب امتیازات اقتصادی در توافق نهایی هستند .اینجاست که میبینیم فرانسهای که آنقدر در ژنو2 مخالف توافق بود هیات بزرگ اقتصادی را به ایران میفرستد و کارت قرمز وزارت خزانه داری آمریکا را هم میپذیرد . این یعنی اروپا نگران منافع خود در آینده روابط ممکن الوصول استراتژیک میان ایران و آمریکا است.
اتحادیه اروپا در تحریم ایران، بزرگترین سیاست اعمال تحریم خود در طول تاریخ این اتحادیه را تجربه کرد. بررسی سیاست خارجی این اتحادیه نشان میدهد این مورد همزمان یکی از معدود مواردی بوده است که در اتحادیه اروپا شاهد اتخاذ یک سیاست خارجی واحد هستیم. به نظر جنابعالی زمینههای تحقق این سیاست خارجی مشترک چقدر در سیاست خارجی کشورمان و چه قدر در زمینه همگرایی اروپایی وجود داشته است؟
اروپاییها در دو زمینه اصلی تصمیم به اجماع گرفتند، اولین مسئله فقدان یک استراتژی مشخص در سیاست خارجی ایران در مقوله شرکای استراتژیک در سطح بینالمللی است.یکی از چالشهای فراروی سیاست خارجی ایران پس از انقلاب این است که سیاست خارجی ما تکلیف خودش برای همکاری با شرق یا غرب را نمیتواند مشخص کند.ما مقولهای به نام شریک یا دشمن استراتژیک داریم. ما باید درک درستی از هویت نظام بینالمللی در خود ایجاد کنیم و بپذیریم اگر برای جامعه بینالمللی احترام قائل هستیم، میخواهیم رفتار جامعه ستیزانه داشته باشیم یا جامعه پسندانه ؟
کنش ما در باب مسائل بینالمللی یک کنش جمعی درچارچوبهای ایدئولوژی و بر مبنای منافع ملی و نه دینی است.این مقوله باید مشخص شود که محتوای حرکت ما در جامعه بینالملل بر اساس ایدئولوژی است یا منافع ملی ؟ البته من میگویم تاکید بر منافع ملی بزرگترین مصلحت دینی ماست چون اگر منافع ملی در نظر گرفته نشود مصالح دینی راهم نخواهیم داشت.دراین مسیر مسئله این است که آیا ما محور تهران مسکو ،پکن،دهلی، را شریک استراتژیک خود میدانیم یا محور تهران لندن،پاریس ،رم ، را؟دشمن استراتژیک ما اسرائیل است یا آمریکا؟آیا در آینده میشود دشمن استراتژیک را آمریکا دانست؟ به عقیده من دشمن استراتژیک ما آمریکا نیست و اسرائیل است.آمریکا با ما دشمنی میکند اما دشمن استراتژیک ما نیست.هم وزن استراتژیک ما اسرائیل است.آمریکا هرگاه در جبهه اسرائیل باشد دشمن استراتژیک ما میشود و هرگاه به نقد اسرائیل بپردازد ما هم با او همراه میشویم. لذا ما یک نظام جامع دیده بانی در عرصه سیاست خارجی نیاز داریم که دادههای علمی را پیمایش ،پایش و پویش کند و آینده را از الان بسازد .
اروپا این را دریافته که ایران گاه به اروپا نزدیک و گاهی دور میشود و برهمین اساس به این درک رسیده که نه به دور شدن و نه به نزدیک شدن ایران دل نبندد. دومین نکته در میان ایران و اروپا به توافق سعد آباد مربوط است . درسعد آباد سه کشور اروپایی به ایران آمدند و توافق هستهای امضا کردند و در واقع شکاف عمیقی بین اروپا و آمریکا ایجاد شد اما شکست این مذاکرات خاطره بد و فراموش نشدنی هم برای اروپاییها برجای گذاشت تا جایی که الان با وجود نگرانی از آینده روابط ایران و آمریکا هنوز نمیتوانند به ایران اعتماد کنند و از سوی دیگر در ادبیات سیاسی دولتمردان ما هنوز هم روسیه شریک استراتژیک است که نگرانی اروپا را این مسئله افزایش میدهد. از این جهت اروپا بیش از اینکه امروز به نزدیکی با ایران در حوزه منافع اقتصادی بیندیشد به این فکر میکند که نزدیکی به آمریکا در زمینه ایجاد اجماع علیه ایران بیشتر از نزدیکی با اروپا میتواند در آینده برای اروپا منافع اقتصادی داشته باشد و این مطلب را به خزانه داری آمریکا تفهیم کرده است. چون در عرصه تصمیم گیری سیاست خارجی اروپا واقعیت اساس کار است و هزینه و فایده را میسنجد و میبیند که هزینه نزدیکی با ایران در مقایسه با فایدههای آن بسیار بالاست برهمین اساس در پرتو حفظ وضع موجود سعی کرده اند هم از ایران استفاده کنند و هم بازار آمریکا آنگاه در دو راهی انتخاب راهی را برگزیده اند که منفعت بیشتری داشت.تازمانی که آمریکا مجازاتهای اقتصادی برای روابط با ایران را ایجاد نکرده بود اروپاییها و چینیها و روسها با ایران کار میکردند اما اگر قرار باشد بین بازار محدود ایران و بازار گسترده آمریکا انتخابی کنند ، حتی چینیها هم بازار آمریکا را رها نمیکنند. اتحادیه اروپا از این جهت هم همراه است ،هم جبر سیاسی دارد چون ایران میخواهد همه ساختارهای دنیا را زیر سوال برده و اقتدار اتحادیه اروپا را مخدوش کند و از نظر اقتصادی هم گلوگاههای حیاتی نفت از جمله تنگه هرمز را تهدید میکند و از نظر فرهنگی روبروی جهان بینی غربی میایستد .لذا اروپای متحد قمار نکرده و متحدی که درکنارش هست و قبول دارد در عین رقابت همکاری کند و حتی شنود تلفن رهبرانش را انجام میدهد میپذیرد و در اجماع علیه ایران با آمریکا همراه میشود .یک بار در دوره خاتمی موفق شدیم این اجماع را با مدیریت حسن روحانی خدشه دار کنیم اما الان دیگر به راحتی اروپا حاضر به این مسئله نمیشود.سومین مقوله فرا ارتباطی میان ایران و اروپا ، روی کار آمدن اوباماست که در سیاست خارجی اش پیوند آمریکا و اروپا را تعریف عملیاتی کرد و به جای مشارکت گریزی زمان بوش افزایش همکاری را طلب میکند حتی شنودش هم برای فهم بهتر ادبیات اروپا در جهت همکاری بیشتر است که همین باعث عصبانیت صدراعظم آلمان میشود اما اقدامی نمیکند.
آیا در تعامل با اروپا محدود کردن خود به تروئیکای آلمان، فرانسه و انگلیس نوعی غفلت از ظرفیتها و فرصتهای موجود در دیگر کشورهای اروپایی نیست؟ تعامل با تک تک کشورهای اروپایی به جای تعامل با اتحادیه به عنوان یک مجموعه واحد چه فرصتهایی را پیش روی دیپلماسی ایران قرار خواهد داد؟
این برمی گردد به این معنی که ما چقدر توان ارتباط با کشورهای اروپایی غیر از این سه کشور را داریم و مقوله دیگر این است که فضای موجود بینالملل تا چه اندازه به ما اجازه میدهد خارج از فضای اجماعی موجود و تحریمهای فلج کننده با مدیریت راهبردی آمریکا ، بتوانیم در جهت ارتباط با دیگر کشورهای اروپایی استفاده کنیم .معتقدم توانایی ما درایجاد ارتباط با سایر کشورهای اروپایی از منظر سنتی هم کم بوده است . نوع رابطه ما با دانمارک ،سوئد، نروژ و سایرین در واقع در سایه ارتباط ما با کشورهای بزرگ اروپایی قرار داشته است.از طرف دیگر خود این کشورهای اروپایی هم در معادلات سیاست خارجی خود تا چه اندازه علاقه به افزایش مبادلات با ایران داشته اند؟ به نظرم کشورهای اروپایی غیر از همین سه دولت، اساسا به ایران به عنوان شریک اقتصادی و سیاسی نگاه نمیکنند و اگر هم بخواهند چنین نگاهی داشته باشند با توجه به فضای رقابتی شدید در خاورمیانه توانایی پرداخت هزینههای آن را به کشورهای بزرگ ندارند. لذا سطح روابط ما با ایتالیا که پس از سه کشور ، جزو کشورهای مهم به شمار میرود همواره در سایه روابط با آنها قرار داشته و ایتالیا هم نفوذ در بازار ایران را باید با وجود هزینههای چنین اقدامی محاسبه کند. از یک سو مسئله تواناییهای ما در ارتباط با کشورهای اروپایی وجود دارد واز طرف دیگر تمایل این کشورها برای دادن هزینه بابت این روابط است.که من معتقدم آنها نه میخواهند و نه میتوانند چنین هزینهای را پرداخت کنند. نکته دوم نوع نگرشی است که اکنون در دوران گذار در جهان وجود دارد که منطقی بحران زا و بحران زی است . لذا در چنین فضایی که از منطق نظام دو قطبی به سمت نظام نامعلوم میرویم ، آیا کشورهای اروپایی که دولتمردان آن در چارچوبهای عقلایی تصمیم میگیرند حاضرند در این دوران گذار هزینههای ارتباط با ایران را بپردازند ؟ من معتقدم آنها بسیار محافظه کارانه و دست به عصا حرکت خواهند کرد.نکته دیگر اینکه آیا نظام بینالملل که به رهبری آمریکا در قالب ۱+۵در تحلیل نهایی با تصمیم ۱+۵همراه بوده اند و نمونه اش قطعنامههای شورای امنیت و موشکهای اس 300است چطور حاضر به مخالفت با این قالب میشوند ؟ ما در این قالب باید واقعیتها را بپذیریم و واقعیت این است که فعلا در بافت موقعیتی کنونی به اروپا و آمریکا به صورت مجزانگاه نکنیم و حتی به شرق و غرب نیز چنین نگاهی نداشته باشیم چون بافت چالش زای انقلاب اسلامی در برابر نظام سلطه بینالمللی ، ما را به سمت فضایی میبرد که مجبور شویم یا یک نه بزرگ بگوییم یا یک آری بزرگ که شواهد نشان از یک آری بزرگ دارد.
برخی معتقدند اروپاییها در ایران به دنبال بازار کار هستند متاثر از بحران یورو که شاخص واگرایی اروپایی است. آیا بر سر ایران به عنوان یک بازار بزرگ، رقابتی بین اروپاییها ایجاد شده است؟
زمانی که این بحران هستهای حل شود و به نظام بینالملل نشان دهیم که بسیار صادقانه ، در چارچوب دکترین تعامل سازنده وارد داد و ستد در جامعه جهانی شده ایم، پیامد آن افزایش قدرت منطقهای و پویاتر شدن قدرت بینالمللی ما خواهد بود که این اعتماد سازی، اعتبار اقتصادی ایران را هم بالاتر خواهد برد و فضای رقابت بر سر ایران را در بین بازیگران نظام بینالمللی در جغرافیای متفاوت افزایش میدهد. لذا اینکه روحانی در دولت یازدهم به دنبال حل و فصل پرونده هستهای است از همین جا ناشی میشود.در آینده باید بپذیریم که سناریوهای محتمل و مطلوب، در جهت شکل دهی به قدرت اقتصادی وسیاسی خود داشته باشیم و اتاقهای فکر به آن بیندیشند. آنچه که سیگنالهای قوی نشان میدهند این است که رسیدن به یک توافق هستهای برای غرب الزام آور و برای ایران ضروری است و اگر بازیگران این عرصه عقلایی عمل کنند، به سرعت غیرقابل انتظاری پرونده هستهای به یک نتیجه نهایی میرسد که پیامد آن گشایش حرکت برای ایران در حوزه اقتصادی خواهدبود.